رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هفتاد و ششم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۵ | ۰ دیدگاهمن از این ناگهانی تموم شدن خواب اصلا خوشم نیومد. چون سوال مهمی توی ذهنم بود که می خواستم بعد از تموم شدن حرفای معلم ادبیاتم ازش بپرسم. می خواستم ازش بپرسم: آیا این کار درستیه که خودمو درگیر مساله ای کنم که همه ی افراد مدرسه نسبت بهش بی تفاوتن و به خودم هم ممکنه هیچ وقت آسیبی از بابت این مساله نرسه؟ همچنین می خواستم بهش بگم؛ قبلا که با مدیر شرکتی که براشون کار می کردم درگیر شدم و بهش اعتراض کردم، خیلی آزارم دادن. گرچه بعدش شغل های بهتری نصیبم شد اما تجربه ی ترسناکی بود و آسیب روانی شدیدی دیدم.
حالا می دونم که این خانوم ناظم نماد بخشی از افکار و چالش های خودمه و باید یاد بگیرم که با اینطور انرژی های منفی مقابله کنم. این خواب چندین نکته داشت. اول این که "کارما" همون طور که سر ماجرای شرکت، جواب تلاش های منو به شکلی که انتظارش رو نداشتم داد، در جواب تلاش های آینده ام هم ساکت یا بی تفاوت نمی مونه.
هر تلاش و مبارزه ی من، اول از همه برای خودم مزیت هایی داره. حتی اگر صرفا برای کمک به بقیه انجامش بدم نه برای بهبود وضعیت خودم.
دوم این که ازم می خواد آگاهانه مبارزه کنم. بدون نقشه و عجولانه پیش نرم تا بتونم بیشتر از ضرر یا آسیبی که می بینم، تاثیر داشته باشم.
فیلمی که معلم ادبیاتم معرفی کرد برام سمبل همینه. کلمه ی بریتانیا برای من یادآور پادشاهان و افراد به شدت محافظ کار اهل بریتانیاست که چه از روی شرارت چه برای قصد خوب، همیشه بسیار زیرکانه و با اطلاعات زیاد وارد عمل می شدن.
همچین این خواب رو به نحوی یک جواب قاطع و روشن در جواب سوالی می بینم که طی نامه ی اخیرم از لمورین ها پرسیدم. سوالم در مورد اخلاقیات فرزند آوری و آزادی فردی بود. یک جورایی این خواب می خواست به من بگه که: شابلون آزادی رو بشناس و خودت یاد بگیر که در مقابل افکار و آدم ها و قوانین آزار دهنده چطور رفتار کنی. حتی اگر زمانی درون دنیای لمورین ها یک هنجار یا عرف غیر منطقی و ظالمانه دیدی، نباید که کوتاه بیای و بپذیریش.
خب خیلی خوشحال شدم که جواب مناسب و قانع کننده ای دریافت کردم.
.
.
نظرات
ارسال نظر