رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هفتاد و دوم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۲ | ۰ دیدگاهاین نقاشی داستان کوتاهی داشت و اجازه نداد تمام احساساتی که توی ذهنم بود رو منتقل کنم. به هر صورت امیدوارم نامه ها و نقاشی های من خوشحال تون کنه و حس بدی رو درون شما ایجاد نکنه. چون خودم که حس خوبی ندارم وقتی برای این که چیزی از دیگران دریافت کنم براشون کاری انجام بدم. من در مجموع شما رو دوست دارم و نقاشی های قبلیم هم هیچ وقت به امید دریافت اطلاعات از شما نبوده. من خیلی دوست دارم با فرشته ها یا حتی سورس هستی مکاتبه کنم و خواسته ای رو مطرح کنم یا سوالاتی رو مطرح کنم یا حتی صرفا خوابی در مورد شون ببینم چون دیدن انرژی های برتر بهم حس خوبی میده ولی از این که خواسته هامو مطرح کنم و بد جلوه کنم می ترسم.
آدم های این سیاره اغلب اینطور هستن و من خیلی میترسم که ازشون حتی سوال کوچکی بپرسم چه برسه خواسته ای مطرح کنم. اون ها به شدت قضاوت گر هستن؛ اغلب اون ها.
خب حال شما چطوره؟ این روز ها چطور تجربه ای از زندگی دارید؟ من احساس می کنم کمی دارم کم کاری می کنم و اشکال هندسی درون هاله ام کمی نا منظم شده. لازمه بیشتر مراقبه کنم تا بتونم با کیفیت بهتری کارامو پیش ببرم. دوست دارم کتاب ها و مقاله های خیلی بیشتری بنویسم، با این که طی سال های اخیر نویسنده ی فعالی بودم، اما هر چه می نویسم انگار که برای دونستن و کسب تجارب بیشتر در مورد نویسندگی تشنه تر میشم. دوست دارم کتاب های متفاوت تر بنویسم و ادبیاتی که استفاده می کنم رو غنی تر کنم.
سال هایی که درگیر افسردگی بودم نتونستم کتابی بنویسم که خوشحالم کنه، رغبتی نداشتم کتابی رو شروع کنم به نوشتن یا بعد از نوشتن چند صفحه، حالی مالیخولیایی بهم غلبه می کرد و اجازه نمی داد که کتاب رو ادامه بدم.
حتی مطالعه هم برام به اندازه ی الان لذت بخش نبود. اما الان اغلب چیز ها به نحوی برام الهام بخش هستن. احساس می کنم مرتبط با همون مبحث حساسیت به انرژی هست. خب بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم آقای تسلا. شبتون بخیر باشه.
.
.
.
نظرات
ارسال نظر