رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و شصت و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

تفسیر من از این خواب اینه که لازمه چیز های بیشتری در مورد روان انسان یاد بگیرم و سطح آگاهیم رو ارتقا بدم. باید به شکل عمیق تری در مورد احساسات و نحوه ی شکل گیری شون مطالعه کنم و عناصرش رو بشناسم تا از این طریق بتونم ایده ی جدول عناصر بازی رو گسترش بدم؛ تا بتونم به ادبیات پخته تری برای توصیف این ایده ی ذهنی برسم و مدلی که درون ذهن دارم رو برای اعضای گروه بازی سازی توضیح بدم. ایده ای ندارم این کار می تونه چقدر طول بکشه.

یک بار تصویری از روح پارسا دیدم. اون زمان هنوز خوده پارسا رو پیدا نکرده بودم. روحش موها و ریش بوری داشت و برای من به شکل مرد تنومندی ظاهر شد که روی صورتش یک یا چند ماه گرفتگی به رنگ آبی داشت. موهاش اندکی متمایل به نارنجی بود. اما چهره ی زیبایی داشت. تمام این توصیفات در قالب یک مرد زیبا و آرامش بخش ظاهر شده بود. اون از زیبایی و متانت چیزی کم نداشت.

بخشی از این خواب، به چالش فعلی من شباهت زیادی داره. من دیدم که پارسا یک باغ پر از گیاهان مختلف داره. گیاهان دارویی، معطر و خوراکی. اون ها نمونه های بسیار نادری بودن و پرورش شون اصلا ساده نبود.

پارسا توضیح می داد که زحمت زیادی کشیده و سال های زیادی وقت صرف کرده تا بتونه این گیاهان رو پرورش بده، اما بخش سخت ماجرا، پرورش دادن و مراقبت از گیاهان نبود. بلکه نحوه ی استفاده از این گیاهان بود.

پارسا طی این خواب به کمک تله پاتی حرف می زد. اون با قلبش این حرف ها رو می گفت و یک ادبیات معمولی نداشت. انگار اصلا داشت با یک زبان بسیار شاعرانه حرف می زد. می گفت: برخی از این گیاهان انرژی خاص و بسیار زیادی داشتن. با برخی کاملا بیگانه بودم و باعث شد بعد از خوردن اون گیاه، کمی به دردسر بیوفتم. اما در مجموع، این ماجراجویی باعث شد چیز های زیادی یاد بگیرم و آرامش فعلیمو مدیون این شناخت هستم.

یک گلدون، توجهمو جلب کرد. برگ هایی مثل ریحون داشت. بوی خیلی خوبی داشت و بسیار ترغیبم می کرد که کمی ازش بخورم. با تله پاتی به پارسا گفتم: اشکالی نداره کمی از برگ های این گیاه بخورم؟

پارسا لبخند با نمکی زد و گفت: نه اشکالی نداره.

من که مغلوب بوی فوق العاده ی اون گیاه شده بودم نتونستم جلوی خودمو بگیرم. قبل از این که حرف پارسا تموم شه مقداری از گیاه رو از شاخه جدا کردم و توی دهنم گذاشتم. درست مثل یه بچه ی عجول بودم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...