رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و چهل و نهم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۹:۵۳ | ۰ دیدگاهبعد از مراقبه خوابم برد و دوباره خودم رو درون سفینه دیدم و صدای پنکه می شنیدم. اون ها هفت چاکرای منو مفت و مجانی پاکسازی کردن. من حین خلسه یه لحظه خطاب به یکی از افراد حاضر در سفینه که فکر می کرد متوجه هویتش نشدم گفتم: فکر کردی من نمی فهمم تو یکی از لمورین ها هستی؟ مطمئنم یکی از دوستای من هستی.
بعدشم مثل همیشه که حین خلسه حرفای بی حساب و کودکانه میزنم به فضایی ها گفتم: بچه ها این پنکه چقدر باحاله، ایول چه دمای خوبی داره، نه سردمه نه گرم.
مطمئنم حرفای مسخره ی دیگه ای هم گفتم ولی دیگه هیچ کدومو یادم نمیاد. من واقعا مایه ی آبرو ریزی هستم. خدا میدونه تا الان چه حرفایی بهشون گفتم.
درباره ی برنامه ی کاریم می خواستم بهتون بگم. تا 20 روز آینده همچنان مطالعه ی اصلیم در مورد احساساته ولی بعد از اون قصد دارم حدود 3 ماه در مورد نقاشی و تصویرگری مطالعه و تمرین داشته باشم و تا جای ممکن مهارت هامو بهبود ببخشم، بعدش قصد دارم مطالعه درباره ی ریاضیات رو شروع کنم. من در مورد ریاضی خیلی ضعیف هستم. حتی هنوز جدول ضربو درست بلد نیستم. خب آقای تسلا با من کاری ندارید؟ می خوام برم کمی مطالعه و بازی کنم، پارسا هم داره صدام می زنه که برم داب اسمش ببینم. شب شما بخیر باشه.
.
.
.
از طرف ارغوان به دوستای لمورم
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. حال منم بد نیست. تازه از خواب بیدار شدم. خواب جالبی نمی دیدم. هر وقت از این خواب ها می بینم می دونم قراره به زودی انرژی منفی یا دردسری در قالب یک شخص یا احساس بهم نزدیک بشه. خواب یک موجود چندش آور که ترکیبی از مار و هزارپا و عقرب بودو دیدم. رنگش هم سیاه بود. همه ی افراد قبیله رو فریب داد و به چنگ شون آورد. تقریبا همه رو. چون برای هر فردی به شکل خواسته و آرزوشون ظاهر میشد. مردم قبیله دوست داشتن یکی بیاد و دنیاشون رو نجات بده. اون مار هم خودش رو به شکل آدم های به ظاهر آگاه و فهیم در می آورد و می گفت: خب مگه شما همیشه آدم هایی مثل منو انتخاب نمی کردید؟ حق تون آدم هایی مثه منه، دوباره هم منو انتخاب می کنید.
برای من به شکل معشوق زیبایی ظاهر میشد. به شکل افرادی تقریبا شبیه پارسا. طی خواب، این موجود مار شکل تنها نبود. اون ها تعداد زیادی بودن. من از شر 2 تاشون خلاص شده بودم و روی واقعی شون رو دیدم.
نظرات
ارسال نظر