رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و سی و دوم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۹ | ۰ دیدگاهبرای من، این تجارب مثل سطوح بسیار بالا تری از عشق بود که تا اون زمان درون من و مردم سیاره سرکوب شده بود.
یکی از دوستان ما یک لاکپشت تنومند و نسبتا پیر بود. درون شرکت، این لاکپشت کار سطح پایینی انجام میداد که مربوط به امور انبار بود.
وقتی که این لاکپشت محترم مرد، جایی کنار همون انبار، خیلی بی سر و صدا و بدون هیچ تشریفات خاصی دفنش کردن. من و همسرم گاها می رفتیم و گل های کوچک آبی رنگی رو روی محل دفنش می ذاشتیم.
یک روز اتفاقی با خانواده اش برخورد کردیم. اون ها موجودات فقیری بودن و قصد داشتن به قبیله هایی مراجعه کنن که دور از شهر شکل گرفته بودن. این قبیله ها به صورت خودجوش و درون مناطق دور افتاده تشکیل شده بودن و برای حیوانات، به مراتب احترام بیشتری قائل بودن. من هنوز هیچ کدوم از این قبیله ها رو از نزدیک ندیده بودم اما می دونستم که حیوانات تا جایی که می تونستن می رفتن.
درون کلان شهر های ما، گونه های انسانی مثل من و همسرم، در صورت محافظ کار بودن، می تونستیم زندگی خوبی داشته باشیم. خونه، شغل و غذای کافی. اما حیوانات تقریبا هیچ شانسی برای یه زندگی راحت نداشتن.
با خونواده ی آقای لاکپشت مشغول صحبت شدیم. از ما تشکر کردن بابت گل های آبی. درباره ی وضعیت زندگی شون پرسیدیم. گفتن که قصد دارن از شهر خارج بشن اما عبور از مرز براشون مشکله.
من و همسرم، به یاد دو تا از دوستان مون افتادیم که درون یکی از ایستگاه های مرزی کار می کردن. یک گراز و شتر که قلب مهربونی داشتن و بسیار باهوش بودن.
این ایستگاه مرزی از مناطق مسکونی فاصله ی زیادی داشت و درون یک منطقه ی بی آب و علف بود. گونه های انسانی معمولا علاقه ای نداشتن که درون چنین ایستگاه هایی کار کنن. برای همین بیشتر کارکنار چنین مناطقی، حیوانات بودن.
به همراه خونواده ی آقای لاکپشت، به اون ایستگاه مرزی رفتیم. به آقای گراز که عینک گردی زده بود گفتم: ما نسبت به ناراحتی و رنج همدیگه نباید بی تفاوت باشیم. تو چیز های زیادی به ما یاد دادی، من تغییر کردم و می خوام که ریسک این کار رو بپذیرم و نسبت به موجوداتی که نیاز به کمک دارن، بی تفاوت نباشم. اما نیاز به کمک تو و آقای شتر هم داریم. اون خانواده می خوان از مرز رد بشن. اگر اون ها با وسیله ی نقلیه ی ما رد بشن، حتی در صورتی که شهر متوجه بشه تعدادی از شهروندانش محو شدن و آخرین محل حضور و عبور و مرور شون رو بفهمه، متوجه کد وسیله ی نقلیه ی خانواده ی ما میشه. و چون ما از گونه ی انسانی هستیم، سر و کله زدن با مامور ها و قوانین شهر آسون تر خواهد بود. در این حالت ریسک کمتری متوجه شما میشه و می تونید همه چیزو به گردن ما بندازید. ما هم افشا نمی کنیم که شما از ماجرا خبر داشتید.
نظرات
ارسال نظر