رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و سی و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

توی همچین جمعی، من آدم بسیار بی اعتبار و نامحترمی محسوب می شدم. اون ها با من رفتار بسیار زشتی داشتن و بار ها تحقیرم کردن و استدلال های من در مورد این که چرا دوست ندارم درس بخونم برای این افراد اهمیتی نداشت.

 رفتار های شبکه ای معمولا بسیار مخرب تر از اون مقداری هستن که فکر می کنیم. توی چنین جوامعی، فرقی نمی کنه سوار بر موج زندگی کنی یا تصمیم بگیری که یک آدم متفاوت باشی، در هر دو حالت فشار روانی زیادی رو لازمه تحمل کنی.

جامعه ای رو می دیدم که ربات ها درونش نقش بسیار پر رنگی داشتن. توی اون سیاره مناطق بیابانی زیادی وجود داشت و تنوع گیاهان کم بود. این نمادی از پایین بودن سطح تکاملی یک سیاره است.

توی این سیاره، فقط گونه های انسانی از شعور و قدرت حرف زدن برخوردار نبودن، برخی گونه های حیوانی، به میزان مختلف از قدرت حرف زدن برخوردار بودن و شعور بسیار بالایی داشتن. اما جامعه ی سطح بالا و حاکم، سطح حیوانات رو پایین تر از انسان ها و روبات ها در نظر می گرفت و باهاشون رفتار بسیار بدی داشت. از ما انسان ها، بابت این که نیروی کار زیادی داشتیم تا می تونست استفاده می کرد.

حاکمین و روبات های سیاره، به تنبیه کردن مخالفین خودشون علاقه ی زیادی داشتن. یک روز در حال عبور از لابی شرکت محل کارم بودم که متوجه شدم چند نفر که اطراف میزی نشستن، توسط روبات ها کشته شدن و تکه های بدن شون روی میز و اطرافش پخش شده بود. کمی اون طرف تر، زن و مرد جوونی که از کارکنان همون شرکت بودن، یک قرار آشنایی گذاشته بودن. مثل شما آدم ها که قرار می ذارید تا بیشتر با طرف مقابل تون آشنا بشید و حالا ممکنه بعدا دوست بشید یا ازدواج کنید. این دو نفر همچنان به صحبت خودشون ادامه می دادن و جرات واکنش نشون دادن به این اتفاق رو نداشتن. حوصله ی دردسر هم نداشتن. این وضعیت سوررئال به حدی به جامعه ی ما غالب شده بود که دیگه کسی به تغییر یا اعتراض فکر نمی کرد.

همسری داشتم که دیگه چهره شو به یاد نمیارم. ما تصمیم گرفته بودیم که درون قلب مون زندگی کنیم و برای فرار از زشتی جامعه به رابطه مون پناه نبریم بلکه برای از بین بردن زشتی، به نیروی قلب مون تکیه کنیم. این عواطف شدید بین ما باعث شده بود که زندگی آروم و لذت بخشی داشته باشیم.

ما دوستان زیادی داشتیم. با گونه های انسانی و حیوانی معاشرت داشتیم. گونه های حیوانی هر کدوم علوم فلسفی و عقلی خاصی داشتن که به علت سبک زندگی و فرهنگ جوامع شون کسب کرده بودن، اما علم اون ها از نظر حکومت رباتی سیاره ارزش و اعتبار نداشت. شاید دلیل این که حیوانات رو تحقیر می کردن همین بود.

من و همسرم به خرد و دانش حیوانات علاقه داشتیم و طی معاشرت با این موجودات، تا جای ممکن از حرف ها و تجارب شون استفاده می کردیم. این تلاش ما برای یادگیری، داشت باعث تقویت هاله ی انرژیکی و بالا رفتن سطح شعور و آگاهی ذهنی ما میشد و این چیزی بود که برای ما تازگی داشت. ما نمی دونستیم هاله چیه، فلسفه یعنی چی، روان شناسی یعنی چی. فقط می دونستیم داریم حالت بهتری از "بودن" رو تجربه می کنیم. یک زیبایی و آرامشی که قادر به توصیفش نبودیم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...