دیدم که پیکاسو چهره شو توی سایه پنهان کرد و احساس کردم بابت موضوعی خیلی غمگینه. به زودی خواب دیگه ای ازش دیدم. خواب دیدم مرد جوانی هستم و با همسرم به دیدن پیکاسو رفتیم. البته اون جا اسم این مرد پیکاسو نبود. یکی از زندگی های دیگه اش بود و اصلا بعید می دونم که محل تناسخ ما سیاره ی زمین بوده باشه. به هر صورت من و پیکاسو هر دو هم سن بودیم. کت و شلوار و کلاهی کلاسیک، تقریبا شبیه به دوره ی کلاسیک مردم اروپا داشتیم.
پیکاسو اونجا صورت ریز نقش و قد بلندی داشت. اون جا هم یک نقاش بود. اون سیاره از نظر تکاملی هم سطح زمین بود. کشور ها درگیر جنگ بودن. من از سیاست و جنگ خوشم نمی اومد. اما پیکاسو فعالیت جدی داشت و عضو سرسخت یک حزب سیاسی بود. من با خوشحالی به پیکاسو درباره ی این که حال روانیم بهتر شده گفتم. همچنین بهش خبر دادن که من و همسرم به زودی صاحب یک بچه می شیم.
پیکاسو اصلا از شنیدن این خبر خوشحال نشد. کلاهشو روی سر گذاشت، عصاشو زیر بغل زد و در حالی که به سرعت می رفت تا به یکی از سخنرانی های مهم حزب برسه با لحن تندی به من گفت: فکر می کنی توی این دنیایی که درگیر جنگه و این همه کارهای مهم هست، بچه دار شدن تو اهمیتی داره؟
پوزخندی زدم. اون به من انتقاد داشت بابت این که نسبت به جنگ بی تفاوت هستم و باهاش مخالفم. سعی کردم تفاوت های بین خودم و پیکاسو رو درک کنم.
حس می کنم دلیل این که طی زندگی فعلی دوباره روح پیکاسو به سراغم اومده همینه که فکر می کنه می تونه بهم کمک کنه تا ناراحتی های روانم رو برطرف کنم.
.
.
.
از طرف ارغوان به دوستان لمورم
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. حال منم خوبه و از آخرین نامه ای که براتون نوشتم تا الان، بیشتر مشغول استراحتم. خواب هام در مجموع روند بهتری داشته و کاملا حس می کنم که روانم در حال ترمیم شدنه. خودم رو با نوشتن کتاب ها و خوندن داستان و انجام بازی های ویدیویی سرگرم می کنم. ولی دوست دارم که زود تر این دوره ی استراحتم تموم شه و بیشتر کار مفید انجام بدم.
شما در چه حالید؟ روزگارتون چطور می گذره؟ خیلی دوست داشتم که می تونستم کاری برای خوشحال کردن شما انجام بدم اما دیگه ایده ی خاص و جدیدی به ذهنم نمیاد برای همین گاهی سعی می کنم خودمو جای شما بذارم. من اگر جای شما بودم و یه دوست نقاش یا نویسنده توی ابعاد دیگه ی هستی داشتم، شاید بیشتر از همه دوست داشتم که خوشحال باشه و فراموش نکنه که چه دنیایی رو ترک کرده. خب من سعی می کنم این دو مورد رو فراموش نکنم.
من همیشه برای شما آرزو داشتم که در امنیت زندگی کنید و شاد باشید ولی احساس نمی کنم نقش خاصی در مورد خوشبختی شما داشته باشم.
آرزو دارم زمانی برسه که منم بتونم قدرت بیشتری از نظر روانی داشته باشم و بتونم از خودم در مقابل آدم ها و موجوداتی که سعی دارن آزارم بدن و ازم سو استفاده کنن محافظت کنم. ولی زندگی موجوداتی مثل من که روان شکننده ای دارن همیشه وابسته به موجوداتیه که دوستشون دارن. من می دونستم که تارسک به من آسیب میزنه و ازم سو استفاده می کنه. من راضی نبودم که توی این موقعیت قرار بگیرم. اما کسی به حرف من توجهی نکرد. اون کسی که باید تارسک رو ببخشه منم نه موجودی که بعد از مرگ بهش تبدیل میشم. من الان و توی همین موقعیت باید تصمیم بگیرم که آیا تارسک رو می بخشم یا نه. و جواب من منفیه. من به عنوان یه موجود زمینی، با همه ی وجودم این مرد رو نفرین می کنم. شاید هیچ وقت سراغ انتقام گرفتن ازش نرم اما با همه ی وجودم نفرینش می کنم و افراد زیادی رو بابت تجربه ای که داشتم مقصر می دونم.
.
.
.
از طرف ارغوان به آقای تسلا
سلام آقای تسلا، امیدوارم حالتون خوب باشه. حال منم خوبه و روزگار خوبی رو سپری می کنم. دلیل این که دارم نامه ی جدیدی می نویسم اینه که به یاد تکنیک متفاوتی افتادم که درون سیاره ی ما رایجه و به کمکش با موجودات ابعاد دیگه مکاتبه می کنیم. فکر کردم لازمه در مورد شما هم رعایتش کنم تا بتونم جوابی که می خوام رو دریافت کنم. در واقع مبحثی داریم به اسم مکاتبه با فرشتگان. که معمولا گفته میشه خواسته ی خودتون رو طی 15 نامه بیان کنید. از قضا من راجب این موضوع تحقیقات و آزمایشات زیادی انجام دادم و متوجه شدم که این 15 نامه کمک می کنه ذهن فرد مدت زمان متمادی و قابل توجهی در مورد خواسته اش متمرکز بشه و بتونه خواسته اش رو دریافت کنه.
به این ترتیب من نامه ی دوم خودم رو شروع کردم و درخواستم رو مجددا اعلام می کنم. من قصد دارم چیز های مفید تری در مورد مبحث فرکانس و امواج یاد بگیرم. چیز هایی که کمک کنه یک طرح واره ی انتزاعی و ادبی نسبت به این مبحث پیدا کنم و بتونم ازش در مورد تکمیل نوشته هام استفاده کنم.
اوه آقای تسلا، نمی دونید از وقتی نامه نگاری با شما رو شروع کردم چقدر حملات روحی من زیاد شد. برام عجیب نیست که چرا زندگی زمینی شما به شکل عجیبی سپری شده و اطلاعات کمی در مورد شما باقی مونده. به هر صورت اگر بتونم با روان سالمی از این فشار های روانی عبور کنم، قطعا شادی بزرگی از بابت تکمیل کتاب ها نصیبم میشه. خب شما رو به خدا می سپارم. امیدوارم که روزگار خوبی رو سپری کنید.
نظرات
ارسال نظر