رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

نقاشی به شیوه ای سیری ناپذیر و متمادی برای من اینطور معنی میده که پیکاسو سعی داشته سنگینی مسائلی که به نحوی آزارش میداده یا براش قابل حمل نبودن رو برطرف کنه. یک حرکت جنون آمیز اما سالم، چیزی که باعث تخریب جهان هستی نمیشه بلکه چیز جدیدی بهش اضافه می کنه. نقاشی ها عملا اشیای کاربردی نیستن. نقاشی ها لزوما ار%^&ضا کننده ی غرایز اولیه نیستن و از این بابت برای اغلب مردم، اهمیتی ندارن. خیلی از آدم ها نمی تونن چندان از نقاشی ها لذت ببرن.

ما آدم ها، خیلی از اوقات، از اشیای اطرافمون استفاده می کنیم چون صرفا وجود دارن. چیز هایی که کاربردی ندارن، حتی می تونن به نظر آزار دهنده بیان. این نوع اشیا کم کم از چشم ما میوفتن یا تحمل شون برامون غیر ممکن میشه. یک پالت از رنگ های آرایش صورت برای بیشتر ما آدم ها مهم تر از یک پالت رنگ نقاشی یا تابلوی نقاشیه. چون وسایل آرایشی و چهره ی آرایش شده کاربردی تره. از این جهت که تامین کننده ی نیاز های اولیه ی ماست.

ما ذاتا می دونیم که حضور با چهره ی زیبا و آرایش شده باعث میشه توجه دیگران به ما جلب بشه. یک چهره ی آراسته، شانس جفت گیری بیشتری داره. افراد خوش چهره در مجموع مقبولیت بیشتری دارن.

چیز هایی مثل تابلو های نقاشی یا موسیقی، نیاز های کاملا متفاوتی رو برطرف می کنن. این نیاز ها بیشتر جنبه ی روانی و ذهنی دارن. همچنین رفتن به سمت چنین نیاز هایی، می تونه به تدریج تمایلات اولیه رو متعادل کنه. اساس کار روش های موسیقی درمانی، رنگ درمانی، تئاتر درمانی و .... همینه؛ روان فرد بیمار رو تبدیل به ژنراتور پیشرفته تری کن تا از انرژی اضافه ی خودش، در راه مفید تری استفاده کنه.

اگر امروز می تونستم کارگاه پیکاسو رو از نزدیک ببینم، دوست داشتم باهاش درباره ی این موضوع صحبت کنم که: چطور می تونه درون آدم ها زیبایی رو ببینه و باهاشون روزگار بگذرونه؟ و یکی مثل من باید چیکار کنه تا بتونه با ترسش از مواجهه با آدم ها کنار بیاد و در آرامش بیشتری زندگی کنه؟

چندین سال پیش، روز هایی بود که ساعت ها برای تنهایی خودم گریه می کردم و تمایلی به دیدن نور اول صبح نداشتم. همون چهره ی جوان و آسمونی پیکاسو رو دیدم. از دیدنش خوشحال شدم. انتظار داشتم چیزی درباره ی نقاشی یادم بده یا ازم بخواد یک نقاشی بخصوص بکشم. اما اون خیلی ناراحت بود. احساس کردم هاله اش برای لحظه ای، مثل یک آدم معمولی، دچار ناامیدی و ضعف شد.

با تله پاتی جمله هایی با این مفهوم گفت: چرا هیچ تلاشی نمی کنی که شاد تر باشی؟

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...