رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هشتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

ولی من از رنگ اون بلوز خوشم نمی اومد. یک رنگ عجق وجق و مدل جلف داشت که با مدل لباس پوشیدن من جور در نمی اومد.

لوسی دوباره مسخره بازی رو شروع کرد. می گفت: هر بار میام دیدنت، همین لباسا تنته. شرط می بندم پارسا هم خسته شده اینقدر لباسای تکراری پوشیدی.

پارسا لحظه ای متفکرانه به لوسی نگاه کرد و گفت: یه لباس آبی رنگ هم داره، وقتی حوصله نداره لباساشو بشوره، اون لباس آبی رو می پوشه، ولی خب در مجموع یک بار در سال اون لباس آبی رنگ رو می پوشه.

خلاصه اینطور شد که یک ساعتی لباس پوشیدن من مضحکه شد. آخر سر هم اون لباس اسپانیایی جلف، از زیر کمد پیدا شد. حتی از کیسه ی خرید هم بیرون نیاورده بودمش. نو بود و هنوز بوی نمایشگاهو میداد. با اصرار لوسی پوشیدمش. حس می کردم یک گاو چرونم و با خودم فکر کردم ای کاش می تونستم به دیدن پیکاسو برم و بهش چند تا از قلمو های دست سازمو هدیه بدم.

وقتی به این موضوع فکر می کردم احساس کردم هاله ی زرد رنگی اطرافم درخشید. این هاله طیف متفاوتی با هاله ی زرد پارسا داره و تمایل بیشتری به رنگ سفید داره. در حالی که هاله ی پارسا به رنگ کهربایی تمایل داره. به هر صورت من عکس و خواب پیکاسو رو هر بار که دیدم، یک هاله ی زرد روشن اطرافش بود. شما هم می تونید هاله ی پیکاسو رو ببینید. کافیه به یکی از عکس هاش یا اون چشم های پر نشاط و براقش خیره بشید. پیکاسو تنها یکی از تناسخ های افسانه ای این روح بزرگه. این روح، بار ها در قالب های مختلف متولد شده و قلب بسیار بزرگی داره. چهره ی واقعی اون اصلا شبیه به پیکاسوی زمینی نیست. چهره ی زمینی ما ترکیبی از ویژگی های پدر و مادر زمینی مون هست. اما موجودات پیشرفته، چهره ای مشابه ذات شون دارن. اون ها همونطوری هستن که دوست دارن باشن و چهره و هاله شون نمادی از ذات اون هاست.

از دوره ی نوجوانی، سعی می کردم هر روز تابلو های زیادی ببینم. گرچه هیچ وقت به نمایشگاه های نقاشی نمی رفتم اما از اینترنت نهایت استفاده رو می بردم. سعی می کردم با همه آشنا بشم و از کارهاشون الهام بگیرم. نقاشای مورد علاقه ام ونگوک، داوینچی و سالوادور دالی هستن. اما هیچ وقت نتونستم پیکاسو رو درک کنم. از زندگینامه و مستنداتی که درباره اش بود هم چندان خوشم نمی اومد.

پیکاسو استایل ها و سبک های مختلفی رو تجربه کرد. من پروتو کوبیسم رو بیشتر از کوبیسم دوست دارم اما پیکاسو کمتر به پروتو کوبیسم پرداخت. کارهای پیکاسو به شکلی وحشیانه هستن. رنگ های تند، خطوط در هم تنیده. مثل یک خواب پر پیچ و تاب مشوش که آدم ها تاب شنیدنش رو ندارن. اما انگار که خوده بیننده ی خواب، به حدی درون این خواب ها غرق شده که توانایی متوقف کردن جریان نقاشی کشیدن رو نداره.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...