دیدم که این پسرک، طنابی رو به درخت بست و چیزی مثل یک تور رو درون آب انداخت. این تور با تور های ماهی گیری ای که می شناسیم فرق داشت. وسط این تور یک سکوی آهنی بود. حدسم اینه که این سکو از جنس آهن ربا بود و به پسرک کمک می کرد چیز های زیادی رو از اعماق برکه ها بیرون بکشه. دیدم که حین انداختن تور به درون آب، چیزی مثل یک نیایش رو زمزمه می کرد و با ارواح گذشتگان صحبت می کرد و ازشون بابت میراثی که به جا گذاشتن تشکر می کرد.
دست بر قضا، پسرک در صید وسایل مورد نیاز زندگیش توانایی زیادی داشت و حتی بیشتر از نیازش امکانات پیدا می کرد. این پسر به تنهایی سفر می کرد و روی شاخه ی درختان زندگی می کرد. چهره ی زیبایی داشت و قد نسبتا کوتاه.
اون روز، یک پیرمرد سعی کرد از پسرک دزدی کنه. پسرک باهاش کمی درگیر شد. در نهایت، بسته رو از دست پیرمرد گرفت. خوراکی ها و اقلام روزمره ی درون بسته رو به پیرمرد داد اما چند قلم و دفتر و رنگ که از زیر آب ها پیدا کرده بود رو پس گرفت. چون به این اقلام علاقه داشت. پیرمرد خندید، ظاهر و سر و وضع ژنده ای داشت. متوجه شد پسرک آدم خوش قلبیه. با هم روی تکه خشکی کوچکی نشستن. با پسر مشغول صحبت شد.
به زبان خاصی حرف می زدن. این زبان برای من نا مفهومه. من فقط انرژی حرفاشون رو تا حدی درک کردم. فقط می دونم پیرمرد جملاتی با این مفهوم پرسید: چطور درون غریزه ی بقا گیر نیوفتادی؟ یا "چطور اینقدر آزادانه و بدون ترس از مرگ زندگی می کنی؟ "
پسرک هم جملاتی با چنین مفاهیمی به پیرمرد تحویل داد: من نمی دونم آدم هایی مثل تو چطور دست آویزی برای زندگی پیدا می کنن و به هر قیمتی تلاش می کنن زنده بمونن. من از زندگی ای که شمایل رقت انگیز داشته باشه بیزارم. زندگی برای من یه تجربه ی لذت بخشه و سعی می کنم صرفا ازش همچین تجربه ای بسازم، برای همین، بر اساس غریزه ی بقا رفتار نمی کنم و برای زنده موندن خودم، دیگران رو قربانی نمی کنم، اگر از دیگران سو استفاده کنم یا با ترس از مرگ زندگی کنم، این زندگی دیگه یه تجربه ی لذت بخش نیست.
پیرمرد تحت تاثیر حرفای پسرک قرار گرفته بود. اما من نوعی ترس و اضطرابو هم درون پسرک دیدم. اون اغلب می ترسید که در نهایت مثل دیگران بشه و ترس از مرگ به سراغش بیاد. این ترس، خفیف اما اضطراب آور بود. به پسرک به هیچ عنوان غلبه نکرده بود و به شکلی محرکش شده بود برای سالم زندگی کردم. این ترس درونش وجود داشت اما درست مثل یه مجسمه ی کوچیک پشت ویترین یک موزه ی بزرگ.
نظرات
ارسال نظر