رمان بازگشت به لموریا 2| پست صدم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

رمان منو با این که نیمه تموم گذاشته بودمش چاپ کرده بود. صرفا چون یک رمان عامه پسند بود. از طریق مرورگر سعی کردم درون پیجش جست و جو کنم. در نهایت به زمانی رسیدم که کتاب منو چاپ کرده بود. پست های رنگی و تر و تمیز تری گذاشته بود. تمام نقاشی های منو اشتراک گذاشته بود به اضافه ی عکس هایی از چهره ی خودم. این کار ها رو برای تبلیغ بیشتر کتاب و افزایش فروشش انجام داده بود و کاملا بدون اجازه ی من این عکس ها رو اشتراک گذاشته بود. فرم پست گذاشتنش حتی اون زمان هم عادی نبود. به هر صورت سعی داشتم کامنت های بی شماری که اون زمان زیر پست های مربوط به رمانم گذاشته بودن رو بخونم اما مدام مشکلاتی پیش می اومد. مخصوصا این که نیلوفر در قالب یک دختر بچه، مدام جلوی مانیتور می اومد و اجازه نمی داد کارمو انجام بدم.

آخر سر هم نفهمیدم مردم چه کامنت هایی گذاشته بودن.

توی بیشتر خواب های امشبم احساس استرس و اضطراب رو تجربه می کردم و حتی بعد از بیدار شدن، هنوز اضطراب زیادی داشتم. باید همچنان به پاکسازی ادامه بدم و موارد تکراری رو شناسایی کنم. در نتیجه فردا هم پاکسازی چاکرای ریشه رو ادامه میدم.

این خواب برای من نماد انرژی های سطح پایین و روزمره ای بود که آدم رو بی ریشه و بی هویت می کنن. رقصیدن به ساز آدم ها و سلایق متنوع شون، برآورده کردن انتظارات ریز و درشت دیگران و اهمیت دادن به نظرات مختلف، می تونه چاکرای ریشه رو دچار مشکل کنه. وقتی با چنین انرژی هایی همراه بشی کم کم احساس میکنی نه تنها کارهایی که انجام میدی و چیز هایی که خلق می کنی بلکه خودت هم یک نوع کالای مصرفی هستی. کالایی که آدم ها به جز زمانی که بهش نیاز دارن براش ارزش و اهمیتی قائل نیستن و با تغییر مزاج و سلیقه ی آدم ها از چشم میوفتی و به راحتی کنارت می ذارن. فراموش میشی بدون این که از فرصت هایی که داشتی برای ساختن و ریشه دار کردن خودت استفاده کرده باشی. زمانی میرسه که نه تنها دیگران درکت نمی کنن بلکه خودت هم نمی دونی کی هستی و این همه مدت برای چه هدفی تلاش کردی.

توی خواب دیگه ای دیدم که درون یک سیاره ی عجیب هستم. اون ها به یک وضعیت آخر الزمانی دچار شده بودن. من احتمالا یک پسر بچه بودم، گرچه بیشتر طول خواب، پسرک رو از بالا می دیدم و دید دانای کل داشتم. این سیاره درخت های زیادی داشت اما خشکی ها کم بودن. همه جا پر از برکه و آب بود. رودخونه هایی با اعماق مختلف، برکه ها، مرداب ها و جویبار ها. مردم این سیاره وابسته به ابزار ها و امکاناتی بودن که از گذشته به جا مونده بود. چون دیگه توان تولید و صنعت گری چندانی نداشتن. تعداد زیادی از مردم سیاره مرده بودن و متوسط عمرشون کاهش پیدا کرده بود.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...