رمان بازگشت به لموریا 2| پست نود و هشتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

از طرف ارغوان به خوده برتر، روح آگاه یا فرشته ی نگهبانم (فکر نمی کنم بین این اصطلاحات فرق خاصی باشه)

سلام امیدوارم حالت خوب باشه. حال منم خوبه و خیلی خوشحالم که کار مطالعه ی روان انسان و طراحی جدول عناصر بازی به همچین مرحله ای رسیده. در ابتدا این کار به نظرم خیلی سخت و غیر ممکن بود. اما هر چقدر که پیش میرم، در های بیشتری هم باز میشه و نه تنها جواب سوالاتم رو پیدا می کنم بلکه می بینم حقایق و اطلاعاتی فراتر از خواسته و تصور من وجود داشته. همون طور که می دونی حالا تمایل دارم که در مورد چاکرای ریشه و ماهیتش بدونم و این چاکرا رو درون خودم پاکسازی و تقویت کنم.

همچنین من به خواب هایی که حین پاکسازی این چاکرا می بینم نیاز دارم تا بتونم کارت های جدول عناصر بازی رو با دقت بیشتری طراحی کنم. برای همین ممنون میشم که در زمینه ی رویا بینی و به یاد سپاری خواب ها بهم کمک کنی.

این در خواستی هست که از تهه قلبم دارم و برای این که محترمانه بیانش کرده باشم، می تونم حین مراقبه هام تجسم کنم که انرژی ای از جنس عشق و نوع دوستی، از طرف من به سمت انسان هایی میره که حقیقتا به عشق نیاز دارن. گرچه هنوز در سطح فیزیکی، آدم جامعه گریز و منزوی ای هستم، اما حدس می زنم که چنین مراقبه هایی کمک می کنه تا انرژی عشق و نوع دوستی رو درون خودم تقویت کنم.

به هر صورت می خواستم بگم که بابت همه ی کار های بدی که انجام دادم، لجبازی ها و کینه توزی هام، دست کشیدن هام و نجنگیدن هام متاسفم. متاسفم که از تمام پتانسیلم برای این که موجود مفید و خوبی باشم استفاده نکردم. اما می دونم که درکم می کنی و حالا می بینی که دوست دارم مفید باشم. پس ممنون میشم که در مورد این موضوع، تا جای ممکن کمکم کنی.

در ضمن خواسته ی دیگه ای هم دارم. لطفا از آقای تسلا بپرس که چرا جواب نامه ی من رو نداده؟ درسته که طی زندگی فعلی گاها بد اخلاق، بد دهن و از دیگران فراری هستم، ولی الان بحث علم و یادگیریه و یک معلم دلسوز نباید شاگردش رو تنها بذاره. به آقای تسلا بگو که اگر جواب نامه ام رو بده یک نقاشی اکرلیکی زیبا براش میکشم.

خب روح آگاه عزیزم، فعلا روزت بخیر باشه. احساس می کنم باید استراحت کنم و خسته هستم. لطفا مراقب دوستان من باشم. لطفا به دوستان لمورم بگو که ارغوان میگه: من سیارات زیادی رو دیدم و به دنیاهای زیادی سفر کردم، موجودات مختلفی رو دیدم و اتفاقات و تجارب زیادی رو پشت سر گذاشتم. حالا بیشتر چیز ها به چشمم تکراریه و اشتیاقی به تجربه ی دوباره شون ندارم. اما چشم های شما و عشق درونشون، هنوز به اندازه ی هزاران سال پیش، زیبا و اشتیاق آوره و هر روز که به چشم های شما فکر می کنم نه تنها ازشون سیر نمیشم، ... نه ...نه من هیچ وقت از دیدن چشم های شما سیر نمیشم.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...