من دوست داشتم توی اتاقا بچرخم و وضعیت ساختمون رو ببینم اما انگار که قادر به راه رفتن نبودم و به یک ویلچر وابسته بودم. همچنین از رفتن به قسمت های مختلف ساختمون و اتاق های ناشناخته وحشت داشتم. اسباب بازی هایی می دیدم. این اسباب بازی ها کف اتاقم ریخته بودن. دوست داشتم باهاشون بازی کنم.
کم کم دلم خواست که بقیه ی بچه های اون ساختمون رو پیدا کنم و ازشون بخوام که بیان با هم بازی کنیم. اما این کار مشکل بود. چون اصلا مرز خونه ها و ورودی و خروجی شون مشخص نبود.
ناگهان احساس کردم قادر به پروازم. با خودم گفتم: این یک قدرت جدیده، من تا بحال این قدرت رو نداشتم. نمی دونم چطور به دست اش آوردم فقط می دونم که حالا به هر جا که دلم بخواد می تونم برم.
به این ترتیب با خوشحالی آواز می خوندم و توی اتاق های مختلف ساختمون پرسه می زدم. این سرعت پرواز و حرکت کردن بهم اجازه می داد تا احساس امنیت و آرامش بیشتری داشته باشم. چون قلبا می دونستم اگر به طور اتفاقی توی یکی از اتاق ها چیز ترسناک یا تهدید کننده ای ببینم، می تونم سریعا اونجا رو ترک کنم.
خودم رو حین این خواب، درست مثل یک دختر بچه ی شاد و سرحال می دیدم. اما اغلب جاهایی که سرکشی می کردم متروک بود و هیچ خبری از آدم ها نبود. هر جا هم خانواده ای می دیدم، همه، آدم های بالغ دلمرده ای بودن که زیر پتو کز کرده بودن و حتی میل خاصی به حرف زدن نداشتن. معمولا تلویزیون می دیدن یا به دیوار و سقف زل زده بودن.
اما با کمال پر رویی به سراغشون می رفتم و بهشون انرژی می دادم و ازشون می خواستم با من بازی کنن. کمی از واکنش های احتمالی شون می ترسیدم اما اون ها اونقدر ضعیف و بیچاره و افسرده بودن که علاقه ی خاصی به واکنش نشون دادن نداشتن. بلکه از انرژی های مثبت و جدید، استقبال هم می کردن.
خب دیدن این خواب خیلی خوشحالم کرد. این خونه برای من نماد بخش های آسیب دیده ی روانم هست. و اینطور که به نظر می رسه دارم کم کم تغییر می کنم و خوشحالی و آرامش عمیق تری درونم ایجاد میشه.
باید به توصیه ی آقای فروید عمل کنم. مرور روان به شیوه ای تدریجی و امن؛ و آزاد کردن انرژی های راکد، بهتر از فرار کردنه. فرار کردن و سرپوش گذاشتن، فقط فضای روانم رو محدود تر می کنه و اجازه نمی ده که از همه ی پتانسیل هام استفاده کنم.
وقتی به کار های هنری یا خلاقانه می پردازم، تغییراتی درون سیستم انرژیکیم رخ میده که علت شون رو نمی دونستم. اما دیروز متوجه شدم انرژی مثبتی که حین انجام کار هنری درونم شدت پیدا می کنه از نظر شباهت بافت و شدت، با انرژی ایجاد یک رابطه ی عاشقانه و لذت بخش برابری می کنه.
نظرات
ارسال نظر