رمان بازگشت به لموریا 2| پست نودم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

من حتی یک بار حرفی نداشتم و فقط ترس و ضعف بهم غلبه کرده بود. قلبی روی یک کاغذ کوچولو کشیدم و توی پاکت گذاشتم و توی قلبم گفتم که این نامه برای سورس هستیه. به سرعت انرژی های لطیف به سراغم اومدن.

امروز چند ساعتی مشغول کار با سفال هم شدم. مجسمه ای از لمورین ها درست کردم. یه مجسمه ی کوچیک. و یه ظرف سفالی درست کردم که درونش سیب زمینی سرخ کرده و تخم مرغ عسلی هست. هنوز منتظرم که خشک بشن تا رنگ زدنشون رو شروع کنم. خب من فکر کردم که بهتره این بار یک چیز خیلی متفاوت تر درست کنم. و با خودم فکر کردم که بین چیز های اطرافم، چه پدیده ای به ظاهر روتینه اما بیش از بقیه ی مسائل به وجدم میاره؟

راستش تنها چیزی که به ذهنم اومد تخم مرغ عسلی بود. مطمئنم وقتی رنگ بشه اشتها آور تر هم میشه و روح پیکاسو بابت این که دوباره دست به کار شدم و دارم اسباب بازی های خودمو می سازم ازم شاد میشه.

حالا باید نگاهی به خواب های امروزم بندازم تا ببینم نقطه ضعفام چی بوده که اینطور بهم حمله شده و روانم بهم ریخته. این که مرد ها همسرشون رو کشتن، می تونه به معنی مدیریت نادرستم در مورد اهداف و برنامه های روانی و ذهنیم باشه. به طور مثال آدمی با خودش عهد می بنده که آگاهانه تر زندگی کنه و دیگه به مسائل منفی، گذشته و آدم هایی که از زندگیش رفتن فکر نکنه، اما دوباره بند رو به آب میده و انرژیش رو خراب می کنه. به همین دلیل مستعد دیدن همچین خوابی شدم.

یادم میاد که اوایل جوانیم مدیریت خیلی بهتری داشتم و انرژی طلایی و زرد زیادی درون هاله ام بود، گرچه نقطه ضعف های دیگه ام زیاد بود اما هنوز در زمینه ی مدیریت تا این حد درمونده نشده بودم. به هر صورت احساس می کنم راه حل پیشنهادی خواب امروزم اینه که با احساس و عاطفه ی بیشتری به اهدافم نگاه کنم یا در واقع هدف ها و برنامه هایی رو برای خودم تعریف کنم که مطمئنم از تهه قلبم دوست شون دارم.

این که خواب دیدم اون مرد نقاش به من گفت: بابت تو دعوا کردم و درگیر شدم... می تونه نماد اهداف یا انگیزه هایی درون زندگیم باشه که سعی نکردم بفهمم انگیزه ی واقعیم از انجام شون چی بوده. این مرد نقاش، سمبل مشوق هست. چون زمانی که توی دنیای واقعی می شناختمش منو بابت کار های هنری خلاقانه ام تحسین می کرد. با این که در ظاهر بسیار سرد، مغرور و منزوی بود. فکر می کنم خواب امروزم درباره این مرد، واکنش ناخودآگاهم نسبت به سفال های جدیدم بود. چون راستش من مواد اولیه ی سفال سازی رو این بار با اکراه خریدم. مطمئن نبودم دلم بخواد دوباره خودم رو درگیر دردسر های سفال سازی کنم. اگر پارسا ترغیب و تشویقم نمی کرد، این کار رو انجام نمی دادم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...