رمان بازگشت به لموریا 2| پست هشتاد و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

.

روز نسبتا عجیب یا شاید هم وحشتناکی داشتم. خواب می دیدم عضو خونواده ای هستم که مرداشون، زن های خودشون رو کشتن چون به این نتیجه رسیده بودن که این زن ها دوست شون ندارن.

خواب دیدم با خونواده ام به یک شهر بندری رفتیم تا خرید انجام بدیم. برای تفریح به یک مسابقه ی ورزشی رفتیم. بین تماشاچیا پر بود از مهاجرا و سرمایه دارایی از ژاپن و چین و کره. اون ها فارسی رو تا حدی بلد بودن.

احساس کردم رفتار عجیب و زننده ای دارن. به هر صورت 3 نفرشون سعی کردن باهام دوست بشن. باهاشون ناهار خوردم. سعی کردن دست بند بدلی بی ارزشی که روی دستم بود رو بدزدن. این دست بند یه نگین به ظاهر بی ارزش و درشت سبز زمردی داشت. زنجیر طلایی ای داشت که به خاطر بدلی بودن، بعضی قسمت هاش رنگ خودش رو از دست داده بود. ژاپنی ها می گفتن: این دستبند ممکنه حدودا دو دلار بیارزه.

و داشتن پیش خودشون نقشه ی فروش این دست بند رو می کشیدن.

براشون تاسف خوردم و دوستیمو باهاشون تموم کردم.

به کارگاه دوستای اولین معشوقه ام رفتم. یکی از دوستانش می گفت: تقصیر من نبود که اون اتفاق برای تو افتاد. من به خاطر تو با دیگران درگیر شدم، من تهه قلبم همیشه دوستت داشتم.

امروز خواب هام همگی پریشون بود. این ها همگی بعد از نوشتن نامه برای تسلا اتفاق افتاد. در واقع وقتی اون نامه رو نوشتم یک نور طلایی رنگ به سمت چاکرای تاجم اومد و دیدم که کندالینیم فعال تر شد اما انرژی های بسیار شومی هم از اطراف حمله کردن و همه ی خاطرات بد گذشته، انتقام جویی ها و کینه توزی ها به سراغم اومد. لحظاتی حس کردم دوست دارم خودکشی کنم. اما سعی کردم خوراکی بخورم و زیاد استراحت کنم و اجازه بدم که سیستم انرژیکیم ترمیم، پاکسازی و تصفیه بشه.

در حال حاضر حالم بهتره و احساس سبکی بیشتری دارم. پارسا هم به دادم رسید و حتی احساس کردم روحش حین خواب چند بار باهام صحبت کرد تا آرامش پیدا کنم. اما چیز بخصوصی از حرفاش به یاد نمیارم.

حدس من اینه که علت این که هنوز آقای تسلا جواب نامه ام رو از طریق خواب ها نفرستاده همین باشه. تنها یک آدرس هست که هر وقت براش نامه نوشتم به سرعت نوعی جواب گرفتم. و حتی قبل از این که به خواب برم، انرژی بسیار شدیدی رو توی اتاقم احساس کردم. اون هم سورس هستی بوده.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...