رمان بازگشت به لموریا 2| پست هشتاد و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

خواب یکی از منفور ترین ناشرایی رو می دیدم که تا حالا ملاقات کردم. بهم می گفت: تو باید اونطور که انتظارات منو برآورده می کنه بنویسی، این کار کمکت می کنه وقتی با من ازدواج کردی زندگی مسالمت آمیز تری داشته باشیم.

توی خواب دیگه ای دیدم که یه دختر بچه هستم. غروب بود و توی حیاط خونه پرسه می زدم. خونه ی ما روی یک منطقه ی مرتفع و نزدیک به یک پایگاه نظامی بود. دیدم که یک سبد یا تخته ی معلق یک نفره، پرواز کنان وارد حیاط شد. اما این تخته یا سبد، فرق های زیادی با سبد های پرنده ی رایج تر شهر ها و سیارات دیگه داشت که پیش از این دیده بودم. وقتی به این سبد نگاه می کردم، هیچ ارتعاش خوبی احساس نمی کردم و می دونستم تحت کنترل من نیست و افراد غریبه ای این تخته رو تحت کنترل دارن. رنگ تخته سیاه بود و چراغ های آبی رنگ داشت.

به پهنه ی آسمون نگاه کردم. سفینه ی مربعی سیاه رنگی رو دیدم. شیشه ی سفینه سیاه بود و افرادی که درونش بودن مشخص نبود. هیچ ارتعاش خوبی از طرف سفینه احساس نمی کردم. ساکنین اون سفینه چون دیدن سوار سبد یا تخته ی پرنده نشدم، از اونجا دور شدن و سبدو هم با خودشون بردن.

با ترس به داخل خونه رفتم. این اتفاق که سفینه ای به این شکل نزدیک خونه پرسه بزنه برای ما عادی نبود و اغلب اصلا سفینه ها رو نمی دیدیم و اون ها دور از چشم مردم شهر، عبور و مرور داشتن.

خانواده ام نگران شدن و ازم خواستن که نوشته ها و نقاشی هام از موجودات فضایی که تابحال جمع آوری کردم رو از بین ببرم. تعداد کاغذ های من زیاد بود و اون ها پر بودن از اطلاعاتی در مورد تمدن های ساکن سیارات دیگه و طراحی هایی از اون ها. ترجیح می دادیم که آتیش شون بزنیم، اما این کار؛ داخل محیط خونه امکان پذیر نبود و اگر به حیاط یا محوطه ی بیرون می رفتیم، می تونست توجه اون ها رو جلب کنه.

خوانواده ام پیشنهاد دادن که اون ها رو بین آشغال ها پنهان کنیم و از خونه خارج کنیم. اینطور حتی اگر پیدا بشن کسی نمی تونه منو متهم کنه.

و بقیه ی خواب، مشغول به زور جا دادن کاغذام لای یه زون کن آشغال و به درد نخور بودم. آرزو داشتم که ای کاش یک نفر پیداشون کنه و چیز هایی که این همه براشون زحمت کشیدم از بین نره. اما احساس می کنم در نهایت از دور انداختن کاغذ ها پشیمون شدم و تصمیم گرفتم به حرف اطرافیانم اهمیت ندم.

توجهم به تلویزیون جلب شد. داشت یک انیمیشن مستهجن نشون میداد. خانواده ام مشکلی با دیدن این انیمیشن نداشتن. ظاهرا سیاره ای که ساکنش بودیم سطح پایین بود و مغز ساکنینش در حال شست و شو. چون رسانه هاشون مسائل خیلی بدی رو آموزش می داد. وقتی به اون انیمیشن نگاه می کردم ارتعاش نه چندان خوبی رو احساس می کردم. اون ها به کمک سمبل ها و داستان ها، به بچه ها یاد می دادن که از انرژی خلاقه ی خودشون سو استفاده کنن و احساسات قلبی خودشون رو نادیده بگیرن تا بتونن توی جامعه رشد کنن و منفعت زیادی به دست بیارن.

فروید، روانکاو اهل سیاره ی زمین عقیده داشت که؛ آدم هایی که از ناراحتی های روانی رنج می برن، به صورت عادی و خودآگاه، ممکنه صرفا به مسائل عاطفی چنگ بزنن و با مرور مکرر تجربه های ناراحت کننده ی تراژیک، ناراحتی خودشون رو عمیق تر کنن. فروید پیشنهاد داد که حین روانکاوی نیاز هست انگیزه های ناخودآگاه آدم ها هم کشف بشه. چیز هایی مثل خشم، کینه و انتقام جویی. این احساسات پنهان شده حین تحلیل روان یک انسان و درک علت بیماری، موثر تر واقع میشه.

به نظر میاد که این احساسات پنهان و مخرب، شالوده ی وضعیت بد و آزار دهنده ای هستن که بیمار در حال تجربه شونه. حین روانکاوی، احساسات درجه ی دو و سه، بیشتر از این که کمک کنن بیمار مسیر درمان رو شروع کنه، باعث سردرگمی و ایجاد پرسش های بیشتر برای بیمار و پزشکش میشن.

استخراج انگیزه های اولیه یا احساسات درجه ی یک که باعث کلید خوردن بیماری شدن، چالش اصلی پزشکه. خواب ها پتانسیل آشکار سازی این احساسات رو دارن البته در صورتی که پزشک قادر به تفسیر و تحلیل خواب ها باشه. از این بابته که خواب ها و مطالعات مربوط بهش، از اهمیت زیادی برخوردارن و روان شناسای مختلفی در طول زمان، بار ها مباحث مفصلی رو در مورد رویابینی مطرح کردن.

.

.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...