رمان بازگشت به لموریا2| پست هفتاد و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

اون ها با خنده در مورد وضعیت ها و اخبار بحرانی صحبت می کردن. شوهر لوسی، امروز توی جمع بود و این دور همی در واقع بابت بیمارستان جدیدی که ساخته بود برگزار شده بود.

شوهر لوسی آدم عجیب و غریبیه و اطلاعات خاصی در موردش نداریم. در واقع یکی از انتخاب های غیر معمول لوسی در قامت همین شوهر انتخاب کردنش ظاهر شده. اسم مردک هومنه و کم کمش 20 سال از لوسی بزرگ تره. گرچه من فکر می کنم لوسی دروغ میگه و اختلاف سنیشون بیشتر از این حرفاست. هومن قبلا یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته و چندین منبع درآمد داره که در جریان جزئیات شون نیستم.

لوسی آدم فقیری نبود که بخواد از هومن برای خودش یک پل بسازه و حتی بعد از ازدواجش، هنوز مثل قبل کار می کنه و لباس های ساده می پوشه. در واقع کاملا واضحه که لوسی این مردک رو دوست داره.

حین دورهمی امروز، تا تونستم بستنی خوردم، 2 تا قهوه خوردم، چند رنگ شیرینی خامه ای بود که از هر کدومشون یکی خوردم. صرفا هدفم این بود که خودمو سرگرم کنم. حتی پارسا هم متوجه شده که من به هومن حسودیم میشه چون از وقتی با لوسی ازدواج کرده، کمتر می تونم با لوسی حرف بزنم.

اعتراف می کنم که هومن مرد خوش اخلاقیه و هاله ی زیبایی داره. سعی می کنم بابت این که با لوسی ازدواج کرده ببخشمش.

امروز حین مهمونی تنها یه ارتباط خوب داشتم. من دست لوسی رو گرفته بودم؛ در واقع لوسی به بازوی من چنگ زده بود و با دست دیگه اش عصاشو نگه داشته بود. با همون پاهای ضعیفش منو پیش مهمونا می برد و معرفیم می کرد. دوستای لوسی هم که اکثرا نقاش و موزیسین هستن. من زبون بیشترشون رو نمی فهمیدم. بعضی از اون ها فرانسوی و عرب بودن. وقتی در مورد من کنجکاو می شدن، لوسی می گفت: ارغوان یک خوابگزاره.

چشم غره های منم هیچ تاثیری نداشت و تا آخر مهمونی به همین منوال گذشت.

از حرف های مهمونا متوجه شدم که اتفاقات نه چندان جالبی در حال رخ دادنه و مناطقی از دنیا با مشکلات عجیبی رو به رو شدن اما من از سیاست و جنگ و تحلیل های جامعه شناسی بی سر و ته بدم میاد و خودمو با بستنی خوردن سرگرم کردم.

تنها یه هم صحبت کوتاه پیدا کردم. دختری پیش ما نشست به اسم گلوریا. می گفت آمریکائیه ولی لهجه اش به انگلیسی ها می خورد. مدام می خندید و چشم های رنگیش از خوشحالی برق می زد. وقتی فهمید من تعبیر خواب انجام میدم شروع کرد به تعریف یکی از خواب های تکراریش.

گلوریا می گفت: نمی دونم چرا همیشه خواب یه خواننده ی جوون پاپ رو می بینم که خیلی ازش بدم میاد و همیشه حین بیداری در حال مسخره کردنش هستم.

گلوریا اسم خواننده رو نگفت ولی با مشخصاتی که داد تقریبا میشد حدس زد کیه.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...