رمان بازگشت به لموریا 2| پست شصت و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

این خواب برای من نماد اهمیت رویابینی؛ و علوم روانشناسی ارزشمند و کاربردی هستش.

چشم قشنگ یک بار گفت: بازی ای که تو فکر ساختنش هستی در اصل مثل یک ماتریکسه، یک ماتریکس که یک سرش به دنیای واقعی وصله. (یعنی خواب ها که جزوی از تجارب زندگی واقعی ما هستن و توی دنیای بازی شکل نگرفتن)

چشم قشنگ گفت: این بازی به آدم ها یاد میده که چطور به کمک رویاهاشون، دنیای اطرافشون رو بسازن. (چون بخش عمده ی بازی مبتنی بر ساختن و خلاقیت به خرج دادنه.)

چشم قشنگ گفت: حالا فرض کن که رویایی خراب شده باشه، این اتفاق توسط تاریکی رخ میده. (یا همون سایه های شخصیتی یا ویروس های ذهنی و روانی)

چشم قشنگ می گفت: تاریکی جوری دنیا ها رو خراب می کنه که همه درون این دنیا بازنده باشن و فقط خودش برنده باشه.

.

.

.

زمانی که به تازگی مشغول طراحی جدول عناصر بازی سازی بودم، یک شب خواب دیدم که برای تعطیلات به یه شهر شبیه سازی رفتم. این شهرو قبلا هم توی خواب دیده بودم. مساله ای که بین این قبیل خواب هام مشترک بود این بود که همیشه انگار که سیاره؛ به وضعیت عجیبی دچار شده و آدم ها دیگه مثل قبل پویا و شاد نیستن. اون شهر های شبیه سازی درست شده بودن تا در عین سرگرم کردن؛ آدم ها بتونن آسیب های روانی شون رو شناسایی و مهارتاشون؛ برای مقابله با مشکلات درونی رو تقویت کنن. در واقع این شهر ها به نوعی تعلیم دهنده بودن.

جای خوبی بود برای افرادی که دیگه توانایی چندانی برای ارتباط برقرار کردن با دنیای واقعی رو ندارن. بیمارای روانی زیادی اونجا ساعت های طولانی حضور داشتن و ازش لذت می بردن. حین ورود هر بازیکن به این شهر شبیه سازی شده، مقدار ثابتی پول به هر یک از افراد داده میشد. اما حین حضور در شهر و انجام بازی هم میشد اون پول ها رو از راه های مختلف افزایش داد.

من لزوما یک بازیکن نبودم بلکه به همراه تیدیان و بقیه ی اعضای گروه بازی سازی، از سازنده های اون شهر بودیم. گرچه بار اولیه ی طراحی شهر از دوشمون برداشته شده بود، اما هنوز سعی داشتیم الگوریتم های بهینه تری به شهر اضافه کنیم و قابلیت های توان بخشی شهر رو گسترش بدیم.

اون روز ماموریت داشتم که به وضعیت دختری رسیدگی کنم که انگار توی این شهر گیر افتاده بود؛ وارد قلمرو های مختلف نمی شد، برای رفع ایرادات روانیش تلاش نمی کرد، برای بهبود زندگیش تلاش نمی کرد و مدام رفتار های تکراری از خودش نشون می داد. درست مثل یک روبات.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...