شاید راهنما های روحی فکر می کردن این کار بتونه دوستان من رو بیشتر تحت تاثیر قرار بده. و واقعا اون ها تاثیر می پذیرفتن و نحوه ی روایت و تفسیر من باعث میشد که بیشتر به درون خودشون فکر کنن. اما تمام این افراد، آدم های خوش برخوردی نبودن. بعضی از اون ها در عالم رفاقت منو فریب دادن، به من دروغ گفتن، آزارم دادن یا تلاش کردن که از من سو استفاده کنن. این موضوع هیچ ربطی به سن یا جنسیت دوستان من نداشت و در مجموع این اتفاقات باعث شد زخم های آزار دهنده ای روی قلبم ایجاد بشه و هنوز گاها پارانویا یا احساساتی مثل کینه و انتقام جویی به سراغم میاد و ساعت ها درگیرم می کنه.
به هر صورت اون شب قبل از خواب، با آسمون ها حرف زدم و خطاب به همه گفتم که: لطفا دیگه از من برای فرستادن پیغام های خودتون سو استفاده نکنید، مخصوصا شما ارواحی که کالبد هایی روی زمین دارید. من صندوق پستی شما نیستم. کمی به گذشته ی من و آدم هایی که آزارم دادن نگاه کنید. من توی خواب هام صرفا منتظر روح هایی هستم که دلم براشون تنگ شده. می خوابم تا خبری از اون ها به دستم برسه....
اون شب، خواب های فوق العاده ای دیدم. تصاویری که منو به شدت تحت تاثیر قرار داد.
خواب دیدم که گوشه ای از حیاط یک مدرسه، روی زمین نشستم و مشغول نوشتن مقالاتم هستم. انگار که از کلاس ها طرد شده بودم و باید تنهایی کار می کردم یا به هر صورت نحوه ی کار کلاسا جوری بود که باب میل من نبود.
حین نوشتن مقاله، موبایلم زنگ خورد. دختری با من تماس می گرفت که ذاتا می دونستم یک دوست خیلی خیلی قدیمیه. دوستی که خیلی وقته ازش بی خبرم اما می دونستم که اون از حال من بی خبر نیست. حتی چهره اش رو دیدم. اون پوست روشنی داشت، چشم های بادومی شکل. موهای مشکی رنگی داشت که شاید حدودا تا گردنش می رسید و موهای بلندی به حساب نمی اومد و با چیزی مثل هدبند، موهارو عقب کشیده بود تا توی صورتش نریزن.
اون دختر، هر سنی که داشت، ذاتا می دونستم که جوون تر از سنش به نظر می رسه و از آگاهی بالایی برخورداره. همچنین انرژی مردانه و زنانه اش با هم برابرن. برای همین وقتی حرف میزد، کاملا حس امنیت و آرامش داشتم و می دونستم که درکم می کنه.
ما یک تماس ویدیویی داشتیم. دوست داشت چهره و محل زندگی منو ببینه. زیاد نتونستم چهره مو نشونش بدم. کمی خجالت می کشیدم، چون چهره ی فعلی من به اندازه ی زمانی که پیش لمورین ها بودم زیبا نیست. و یهو نور خورشید به مقدار زیادی روی صورتم تابید و نتونستم روند فیلم برداری رو کنترل کنم.
دختری که تماس گرفته بود گفت: تو چرا توی حیاط هستی؟ مگه کلاس نداری؟
نظرات
ارسال نظر