امروز بعد از ظهر، بعد از مقداری کار کردن خوابم برد. خواب می دیدم در حال ترک خونه ی ایرانمون هستیم. داشتیم وسایل رو جمع می کردیم. خیلی چیز ها رو نمی خواستیم که ببریم. توی خونه دنبال چیز هایی می گشتم که برام مهم هستن و ممکنه از قلم افتاده باشن. چشمم به یک قلموی درشت شماره ی 12 افتاد. گوشه ی یه اتاق افتاده بود. خیلی وقت بود ازش استفاده نکرده بودم و ایده ای هم نداشتم؛ در مورد این که چطور ازش دوباره استفاده کنم. اما دوست داشتم ورش دارم و با خودم به استکهلم بیارم. این خواب برای من نماد چیز مهمی هست که توی گذشته جا گذاشتم. چیزی مرتبط با خلاقیت.
کشیدن نقاشی، سابقا برام خیلی مهم بود و تاثیر زیادی روی تقویت شهوداتم می گذاشت. حتی اون قلمو رو یادمه. تقریبا یکی از اولین قلمو هایی بود که خریدم و باهاش نقاشی های آبرنگی زیادی کشیدم که واقعا دوست شون داشتم.
توی خواب صدای پارسا رو شنیدم که گفت: آب دریا ها و شنا کردن درون شون حالت رو خوب می کنه. دریا تو رو درمان می کنه.
دریا برای من نماد روان و ناخودآگاهه. اون سطح از روان ما که جنبه ی روتین نداره و کاوش کردن درونش، مهارت های خاصی می طلبه اما تجربه ای بسیار اعجاب انگیز و آرامش بخش می تونه باشه.
چشمامو بستم و پارسا رو دیدم. کف دریا در حال راه رفتن بود و اصلا فشار آب، روی وضعیت جاذبه و نحوه ی راه رفتنش تاثیری نداشت. من پارسا رو از پشت سر می دیدم. انگار که داشت توی یه پیاده رو یا باغ زیبا راه می رفت و حتی لباسای عادی تنش بود. می دونستم حضور من به صورت دانای کل هست و هنوز درون آب نیستم. چیزی دیدم که نگرانم کرد. پارسا دست دختر بچه ای رو گرفته بود. به نظر نمی رسید دخترک بیشتر از 3 سال داشته باشه. این برای من خوش آیند نبود. با خودم گفتم: حتما اون دلش می خواد بچه ای داشته باشه.
به هر صورت سعی کردم اهمیتی ندم. خواستم حضورمو به اون محدوده برسونم و جسمم هم درون آب ظاهر بشه. اما این اتفاق به دلیلی نمی افتاد. بلکه متوجه شدم اون دختر بچه خودم هستم و آگاهیم به کالبد دخترک منتقل شد.
اون بسیار شبیه کالبد لموری من بود و تصویری که از خودم سراغ دارم. و اون لحظه ناخودآگاه داشتم با لوسی تله پاتی می کردم. بهش می گفتم شنا توی آب های کم عمیق و شفاف دریا بهت کمک می کنه تا ترس هاتو کنار بذاری. من از این روش دارم استفاده می کنم. یک روز تو رو هم با خودم به اینجا میارم.
نظرات
ارسال نظر