اما حالا می دونم که اون ها زندگی خوبی دارن. یه بار چشم قشنگ گفت که: اون ها زندگی خوبی دارن.
و خودم هم توی خواب هام دیدم که خطری اون ها رو تهدید نمی کنه. ولی احساساتی هست که شاید دیگران متوجه نشدن. خیلی از دوستان من هنوز توی تناسخاتی به سر می برن. نمونه اش پارسا، الهه، لوسی، آندری، تیدیان، بدروس.... و این زندگی ها آسون نیست.
پیش لمورین ها یاد گرفتم که بدون وابستگی به همسر، فرزند، پدر و مادر زندگی کنم و همه ی آدم ها رو مثل خونواده ی خودم بدونم. همون طور که علاقه به خونواده یا بچه ها باعث میشه آدمیزاد خودش رو فرسوده کنه تا بتونه آرامش و رفاه شون رو تامین کنه، من هم نمی تونم نسبت به موجوداتی که خونواده ی خودم می دونم بی تفاوت باشم. از طرفی دوست ندارم به شرایطی برم که صاحب پدر، مادر و بچه هایی باشم. اون شرایط خیلی دردناکه، چون اونها تعدادشون کمه و داستان های زندگی بالاخره یک روز اون ها رو از من ممکنه دور کنه. اما تا زمانی که سعی می کنم به جوامع خدمت کنم، به نحوی فقط از خوده طبیعت انتظار قدرشناسی دارم و می دونم همین نیروی نظم دهنده ی هستی، تمام حالات و رفتار های من رو بازتاب میده. همون قدر که محبت کنم، محبت هم می بینم و درگیر آدم های غیر قابل پیش بینی نمیشم. نمی خوام این روح وحدت از وجود من محو بشه. من از این موضوع ناراحت نیستم. بلکه گاها از این ناراحتم که هنوز سال های زیادی مونده تا بتونم همه ی دوستانم رو دوباره کنار همدیگه ببینم. از این ناراحتم که الان سال های زیادیه که از نزدیک ندیدم شون و دلم براشون تنگ شده. هر روز به زمانی فکر می کنم که یه دختر بچه بودم و زیر درخت ها راه می رفتم و از میوه های کال تغذیه می کردم و یادم میاد که استادم گوشه ای ایستاده بود. اون یک مرد بود، دوستان من اغلب مذکر بودن. اون ها هیچ وقت به من توهین نکردن. اون ها هیچ وقت از من سو استفاده نکردن. اون ها برای من احترام قائل بودن. رفتار من با مرد ها فرقی با زن ها نداشت. اما این جا، پیش این آدم ها، حتی از زن ها و بچه ها هم می ترسم و رفتار ها، قضاوت ها و انرژیشون گاها وحشتناکه.
حتی زن ها از من سو استفاده می کنن، کارفرما های مونثی داشتم که منو تحقیر می کردن، دوستان مونثی داشتم که از اعتماد من سو استفاده می کردن. بچه هایی رو می بینم که رفتار های شیطانی و زننده دارن و از آزار دادن دیگران لذت می برن. دوری از لمورین ها برای من یک مصیبته. هر کسی که اون دنیا یا دنیایی شبیه بهش رو ترک کرده باشه و در حال حاضر بتونه حتی کیفیتی از اون دنیا ها رو به یاد بیاره می تونه بفهمه که هر روز که می گذره، هر روز زندگی کردن دور از اون جوامع تکامل یافته، چه اندازه تاسف باره....
.
.
.
نظرات
ارسال نظر