رمان بازگشت به لموریا 2| پست بیست و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

بعد از ظهرم رو در حالی شروع کردم که پارسا برچسب کفشدوزک روی دستم چسبوند. ظاهرا این برچسب رو از توی یک پاکت پفک پیدا کرده بود. پارسا عده ای نقاش رو به پروژه ی رنگ سازیش دعوت کرده. من جمله من و لوسی. گرچه من تا چند ماه آینده وقت زیادی برای شرکت توی این پروژه ندارم. اون ها تبدیل به یوتیوبر های نقاش میشن و حین نقاشی کشیدن از رنگ های شرکت استفاده می کنن. رنگ های گیاهی با روغن لاکتیک.

چند تا از ویدیو هاشون رو دیدم. اون ها همگی نقاشای کارآزموده و آکادمیک هستن. حتی لوسی هم دوره هایی رو به طور تخصصی و با استاد گذرونده. اما من تا حالا استادی نداشتم و راستش خیلی خجالت میشکم که جلوی دوربین نقاشی بکشم و در مورد نقاشی حرف بزنم. هنوز درباره ی این موضوع به پارسا چیزی نگفتم. اون خیلی خوشحال به نظر میرسه. کیفیت رنگ ها و قیمت تمام شده شون بسیار بهینه است و باعث شده که به سرعت محبوبیت پیدا کنه. من از پارسا خواستم که بذاره صرفا در مورد مقالات و مطالب سایت شرکت کار کنم اما اون میگه که: خودت رو حبس نکن.

اخیرا یک بار خواب الهه رو دیدم که میگفت: ارغوان می خواد دنیا رو تغییر بده در حالی که خودش هنوز تغییری نکرده... با دیواری از تنهایی که اطراف خودت کشیدی نمی تونی دنیا رو تغییر بدی.

این حرفا گاهی خیلی ناراحتم میکنه. چون فکر می کنم اون ها متوجه تلاش من نیستن و کارهایی که تا الان انجام دادم رو ندیدن. اما حقیقت داره، من یک آدم اجتماعی نبودم و نیستم.

.

.

.

با لوسی مشغول نقاشی بودم که یک تصویر خیلی کوتاه رو به یاد آوردم. این تصویر به نظر نمی اومد که یک خواب و ساخته ی ذهن باشه. از جنس خواب هایی بود که قبل از مثلا پیدا کردن پارسا یا اعضای گروه بازی سازی میدیدم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...