امروز توی نامه ام بهشون گفتم که: توی بعضی از مقاله ها با ادبیات زمختی درباره ی شما می نویسن. گاهی باعث میشن تصویری ترسناک یا خیلی عجیب از شما نقش ببنده. اون ها تغزل و ظرافت کافی ندارن. این خیلی حیفه که آدم ها درک نکنن که صمیمیت شما چه عطر و بویی داره. ولی من دوست دارم بگم که شما لمورین ها هم مثل ما آدم ها هستید اما شاد تر، اما مهربون تر. و داستان هایی از شما هست که بیشتر از اون که توصیف کننده ی ظاهر زندگی و تکنولوژی شما باشه، توصیف کننده ی درون شماست.
.
.
ساعت 9 شبه و منتظرم که بدروس آنلاین شه تا درباره ی پروژه صحبت کنیم. تا اون بیاد مشغول بررسی خواب بعد از ظهر میشم. خواب دیدم که با لوسی برای انتقام گرفتن از تارسک به راه افتادم. موهامو با پارچه ای جمع کرده بودم. برام نماد اینه که افکار و انگیزه های پنهانی داشتم یا از بابت داشتن اون انگیزه ها احساس خوبی نداشتم. اسلحه ی جمع و جوری داشتم که توی جیبم پنهانش کرده بودم. رسیدیم به جایی که جشن بود. جشن توی کلاس سال چهارم ابتداییم برگزار میشد. برام هم نماد کینه ای قدیمی هست هم نماد منطق گرایی و ماده؛ با توجه به مفهوم عدد 4. گرچه 4 گاها نماد یک کارمای سخت هم هست. یعنی فردی که در یک وضعیت کارمایی دشوار گرفتاره.
اون جا جشن تولد یک مرد بود. خیلی به تارسک شباهت داشت. خوشحال بود و داشتن ازش عکس های یادگاری می گرفتن. زیباترین لباس هاشو پوشیده بود. اما هر چی بهش دقت می کردم حس نمی کردم که ازش کینه ای دارم و به نظر می رسید آدم خیلی آروم و خوبیه. قد کوتاه تری نسبت به همه داشت.
وارد کلاس شدم. مرد قد کوتاه رو از جمع کنار کشیدم و گفتم: سلام آقا، من به دنبال فردی به اسم تارسک به اینجا اومدم و فکر کردم ممکنه شما اون شخص باشید، اما می خواستم مطمئن شم.
مرد گفت: نه من تارسک نیستم. اون برادر منه. با این حرف به گوشه ای از سالن یا مجلس اشاره کرد. تارسکی که می شناختم اونجا بود.
دوست نداشتم جشن برادرش رو به هم بریزم، از طرفی متوجه شدم که بعضی از افراد اون جمع منو شناختن. به تارسک خبر دادن که ارغوان اینجاست. برو بابت بدی ای که در حقش کردی عذر خواهی کن. مگه همیشه دنبال این فرصت نبودی؟
نظرات
ارسال نظر