رمان بازگشت به لموریا 2| پست شانزدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

لوسی میگه که: رئیس فروشگاه ظاهر پیری نداشت. اون جا احتمالا به علت پیشرفته تر بودن علوم، روند پیری رو تا حدی متوقف کرده بودن اما قطعا نه به طور کامل، چون انگار فقط می تونستن ظاهر پیر شدن رو متوقف کنن و بدن فرد از درون، روند فرسودگی خودش رو طی می کرد. تقریبا چیزی مثل الان سیاره ی ما که عمل های جراحی زیبایی بسیار رایج هستن اما لزوما ذات فرسودگی، به طور کامل متوقف نشده. هر چه سطح یک سیاره پیشرفته تر باشه، بیشتر هم از علومی برخوردارن که می تونه روند پیری رو متوقف کنه تا زمانی که یک تمدن، وارد قلمرو های جاودانگی بشه.  

به طور مثال لمورین ها قرن هاست که روند پیری رو متوقف کردن و کالبد من و بسیاری از دوستانم که فعلا موقتا ازش خارج شدیم، بیش از 12 هزار سال عمر داره و بعد از زندگی فعلی هم می تونیم به کالبد های کهن مون برگردیم.

به هر صورت لوسی میگه که: من از رئیس فروشگاه خواستم که اجازه بده من بسته رو به خونه ی دخترش ببرم. اون قبول کرد اما یکی دو تا از کارمند های پروازی فروشگاه رو با من فرستاد. اون ها هم به کمک من، بسته هایی رو حمل می کردن. در واقع بسته رو چند قسمت کردیم و هر کدوم یک قسمت از اون رو حمل می کردیم. نزدیک حومه ی شهر، من کمی احساس خستگی بهم دست داد. به خاطر ضعف پاهام. با دوستانم جایی نشستیم که استراحت کنیم. چند فرد خیابونی که یه اکیپ بودن و قدرت پرواز هم نداشتن، توجه شون به ما جلب شد. اون ها از فرصت استفاده کردن و به ما حمله کردن و می خواستن من و یک دختر دیگه از گروه پروازی رو بدزدن. چون به چشم اون ها ما ظاهر خیلی زیبایی داشتیم. به هر صورت ما از اون موقعیت فرار کردیم اما آخر روز، من به خودم توی آینه نگاه می کردم و با خودم میگفتم: واقعا بین چهره ی ما پروازی ها و این نژاد شهری اینقدر تفاوت هست؟ ... برای ما نژاد پروازی، چهره ی متناسب و زیبا کاملا عادی بود.

لوسی با ادبیات شوخ تری میگه: ولی راستش واقعا زیبا بودم؛ به زیبایی تاثیر گذار ترین مدل ها یا بازیگر های امروز سیاره ی زمین. مژه های بلند و لب های برجسته و چشم های درشت و شفاف. و در مجموع یک رنگ بندی زنده و روشن که نشون از سلامت فیزیکی بسیار بالای من بود. واقعا اغوا کننده بود.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...