یادمه وقتی تلویزیون خونه مون رو عوض کردیم و یه تلویزیون 64 اینچی خریدیم، دیگه به تلویزیون نگاه نکردم. چون مضطربم می کرد. وقتی که نوجوون بودم، هر زمان یک عکس درشت یا شبیه به اسکرین سیور؛ ناگهان تمام صفحه رو می گرفت، حالت تهوع بهم دست میداد و از لب تاب دور می شدم. معمولا از نیلوفر می خواستم که صفحه رو ببنده یا کلا خاموشش کنه. درست نمی دونم چرا این ترس درونم هست. ممکنه مربوط به تکنولوژی های شرورانه ای باشه که توی زندگی های قبلی باعث ترس و وحشتم شدن و این ترس رو از طریق هک مانیتور ها درست می کردن. (به طور مثال ناگهان تصاویر دلهره آوری رو روی ماینتور ها میفرستادن و این خاطرات درونم مونده و هنوز از خیره شدن به مانیتور های درشت وحشت دارم.)
لوسی امروز خواب دیده که به همراه چند نفر دیگه توی فروشگاهی کار می کرده. این فروشگاه متعلق به سیاره ی زمین نبوده و خودشو عضوی از یک سیاره می دیده که کالبد های انسانی اما متنوع تری داشتن. مثلا برخی از اون ها قادر به پرواز بودن. من جمله خوده لوسی.
تعداد این افرادی که قادر به پرواز بودن، کم نبوده اما چون نژادشون معمولا به روستاهای اون سرزمین بر میگشته، توی شهر ها برخورد خوبی باهاشون نداشتن. اون جامعه به شکل خوبی از توانایی های این افراد استفاده نمی کرده. لوسی و دوستانش هم بیشتر شبیه به پیک بودن و خرید های سفارشی رو به دست مشتری ها می رسوندن. لوسی اونجا هم وضعیت پاهاش جالب نبوده و این موضوع روی قدرت پروازش تا حدی تاثیر منفی داشته و معمولا کار دلیوری رو انجام نمیداده. بیشتر هم از این تواناییش توی خوده محیط فروشگاه استفاده میکرده. چون فروشگاه، محوطه ی بزرگی داشت. لوسی میگه که یک روز متوجه شده که رئیس فروشگاه قصد داره که یک سبد بزرگ کدو تنبل رو برای دخترش ببره. در واقع چون دختری رو خیلی دوست داشت، می خواست که این کار رو خودش انجام بده. اما ناگهان وسط محوطه ی فروشگاه سر خورد و زمین افتاد و همه ی کدو تنبل ها روی زمین ریخت.
یکی از رقبای فروشنده که از جلوی فروشگاه رد می شد، تمسخرش کرد و بهش گفت که: وقتشه خودتو بازنشسته کنی، چون از پس ساده ترین کار ها هم نمی تونی بر بیای.
نظرات
ارسال نظر