************************************
دو سال بعد ...توی کافه ی نیمه جون ، رو به روی آرش ، پشت میز ته کافه ،
دقایقی توی سکوت میگذره . زیر چشمی نگاهی به فرزاد میندازم که پشت پیشخون در حال صحبت با یه دختره . کاملا متوجه وضعیت میشه . اگه ماموریت امشبو انجام بدم ، دیگه با خیال راحت میرم تعطیلات ، البته اگه شانس بیارم .
نگاهی به چهره ی آرش میندازم . خیلی عصبانیه . بایدم باشه ...توی این مدت همش مورد بازجویی قرار گرفته ولی حاضر به همکاری نشده . الآنم حتما میدونه هر جا بره پیداش می کنن . خدایا ! حالا چجوری راضیش کنم ؟
فرزاد صدای موسیقی رو بلند میکنه :
من همینم بی تو ، سایه ای سردرگم
بی خیال دنیا ، نا امید از مردم
من همینم یادی، از نفس افتاده
با پری خون آلود ، در قفس افتاده
عطر آوازم را می تکانم در باد
خسته ام از دیوار ، خسته از فریاد
آرش سرش رو بالا میاره و میگه : شما جنا هم از این چیزا گوش میدین ؟
-چی ؟ ...آهان! خواننده های شما به مراتب از خواننده های ما خیلی بهترن ، اما میدونین ، فرهنگستانامون ، گرایش ما به آهنگهای پاپ آدما رو یه جور تهاجم فرهنگی می دونن .
میزنه زیر خنده . ینی من چیز خنده داری گفتم ؟
من همینم بی تو ، آرزویی ناچار
تکه ابری تنها ، سنگی از یک دیوار
ساده باشم یا نه ، وقتی آدم تنهاست
بی تو بودن دشوار ، با تو بودن رویاست
بی تو سرگردانم در مدار دنیا
میگریزم از خود ، عاشقی نا آرام
دهن قفل شدم رو باز می کنم و میگم : این که گفتم ما هفت سال تو ویلاتون زندگی کردیم واقعی بودا !
سری تکون میده و نیشخند می زنه .
آهنگ آرومی شروع میشه :
آن چشم ها هنوز ، رهایم نمی کنند
فکری به حال ....دغدغه هایم نمی کنند
آن چشم های آبیه دریائیت هنوز
از ساحل سکوت رهایم نمی کنن
سخت تو بحر آهنگه ، حرفمو ادامه میدم : ما نمی خوایم شما رو اذیت کنیم ، ما به مشکل بر خوردیم و شما تنها کسی هستید که می تونه به ما کمک کنه .
بازم سرشو با همون نیشخند حزن دار تکون میده ، حاضرم شرط ببندم که حتی یک کلمه از حرفام رو نمیفهمه و آهنگی که داره پخش میشه اونو یاد چیز ناراحت کننده ای انداخته که چشماش خیس شده .
من دفتری پر از غزلم ،...از ترانه ام
لب هایت عاشقانه هجایم نمی کنن
آواز گام های غزل ساز تو چرا
از انهنای کوچه صدایم نمی کنند
-خواهش می کنم به ما کمک کنین تا همایونو پیدا کنیم .
من زخمیه هزار زبان تغزلم
آن دست های گرم دوایم نمی کنن
آن خاطرات گم شده در ذهن باد ها
یک لحظه بی تو ، از تو جدایم نمی کنند
آن چشم ها که عامل ویرانیه مَنَد
یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند
آن چشم ها هنوز ....رهایم نمی کنند
فکری به حال ......دغدغه هایم نمی کنند
آن چشم های آبیه دریائیت هنوز ، یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند
سکوت سنگین و بدی برقرار میشه . سرش هنوز پایینه .
دستبندم رو به جلوش هُل میدم و میگم : به من اعتماد کنین ، بعد از این که همایونو پیدا کردیم ، دیگه کاری به کار شما نداریم .
سرش رو دوباره بلند میکنه و میکنه . چشماش ، خمار و غمگینه . ینی از دست من ناراحته ؟ اصلا حواسش به حرفای من بود ؟ چشماش که چیز دیگه ای میگه ...
با صدای آرومی به حرف میاد : من یاد برگردم ...تا بتونم کمکتون کنم .
دو سال قبل ، کاخ اختصاصی ، خوابگاه
عصر ، راس ساعت 6 از خواب بیدارمون می کنن . سهیلا در حال فحش دادنه و فرشته بُرِسی رو تند تند توی موهاش میکشه . لباس فُرمم رو از زیر تختم بیرون می کشم و فورا می پوشم .
زود تر از چهار قلو ها به راهرو می رم و به دخترای دیگه که با دلهره توی راهرو ریختن نگاه می کنم . یکی از اونا که لباساش ، تو همین دو روز حسابی چروک شده ، با هیکل چاقش ، مرتب می خنده و رفقاش رو مسخره می کنه .
جمله هایی مثل : وای! چه غلطی کردیما ! ...و وای ! دوباره شروع شد ، از اتاق ها شنیده میشه . سَرَم رو داخل اتاق خودمون می برم . چهار قلو ها مرتب این ور و اون ور اتاق می پرن . سهیلا مدام فحشای بد بد به شهرزاد میده . شهرزاد ، بنده خدا ، تو همین چن رو چقد دشمن پیدا کرده ...!ساعتی بعد ، همه توی محوطه ی اطراف مقبره صف گرفته ایم . خورشید در حال غروب کردنه . دخترا و پسرا تو ستون های مجزّا صف گرفتن . لباس فرم پسرا یه جور کت و شلوار انعطاف پذیر قهوه ایه . یه جور نارنجیه چرک ! خوش بحالشون ! از این کلاهای مسخره هم روی سرشون نیست . اما همه ی اون پسرایی که مو هاشون رو بلند کرده بودن رو مجبور کردن که کدل کوتاه و مردونه بزنن .
خدا میدونه موقع کوتاه کردن موهاشون چه وضعی بوده . سهیلا از داداشش شنیده بود که می گفت یکی از بچه ها با مرد گامبویی که اومده بود مو هاشون رو کوتاه کنه گلاویز شده . ولی بعدش دسته دسته مو های قیچی شده از کاخ پسرا بیرون میاوردن . اما حالا همه چی به نفع پسراس ! معلوم نیس چقد به تریپ بی ریخت ما می خندن .
****************************
نظرات
ارسال نظر