پست هفتاد و نهم از ما بهترون
******************************************
-به پاسارگاد خوش اومدین ....امیدوارم سفرتون تا این جای کار بی دغدغه بوده باشه . من شهرزادم ، مدیر کاخ اختصاصی . نکته ی مهمی که دوس دارم همین الآن بهتون بگم اینه که این ، اولین و آخرین وعده ی غذایی ایه که ما در اختیار شما میذاریم و از این به بعد وظیفه ی پخت غذا به عهده ی خودتونه .
صدای اعتراض از سالن بلند میشه .
برای غذا پوره ی سیب زمینی می خوریم و سریع به اتاقای خودمون بر می گردیم .
رو به دیوار ، روی تخت دراز می کشم و پاهام رو توی شکمم جمع می کنم . چهارقلو ها این قدر خسته هستن که خیلی زود خوابشون می بره .
*********************
شبایی که تو رو دارم
توی لحظه سحر میشه
تو هر باری که می خندی
جدایی سخت تر میشه
توی نیستی تازه می فهمم
جدایی ها چقد سختن
ولی نه گفتن آسون نیست
به روزایی که خوشبختم
دوست دارم ، دوست دارم
چیکار کردی با احسام
روزای سختی تو راهه
من این دنیا رو میشناسم
.
.
.
حسادت میکنه رویا
به روزایی که من دارم
نمی دونی ، چقد گریه
به لبخندت بدهکارم
دوست دارم ، دوست دارم
چیکار کردی با احساسم
روزای سختی تو راهه
من این دنیا رو میشناسم
دو سال بعد ....
پشت پیشخوان کافه ی نیمه جون ، فرزاد قابل مشاهده اس . لباس هام رو روی پیشخون می ذارم و فرزاد هم روزنامه ای دورشون میپیچونه و میگه : میز ته سالن رو میبینی ؟ اون جا نشسته ، ...
-هوم...
در حال رفتن هستم که دوباره میگه : آنیا!
-بله ؟
-سعی کن راضیش کنی با سازمان همکاری کنه . به روش خودت ...
و با نیشخند ادامه میده : به روش دخترا که مخصوص خودشونه .
از نیشخند تنفر آمیزش حالم به هم می خوره . بی شرفا راجب من چی فک کردن ؟
فک کردن من یه هر*&^%زه ی بی سر و پام که کارم مخ زنیه ؟
آرش که کاملا ناراضی به نظر میرسه ، پشت میزی نشسته . نزدیک میز میشم و میگم : اجازه هس ؟
پوزخند تحقیر آمیزی می زنه و نگاهش رو به سقف خیره میکنه .
هنوزم به این فک می کنم که همین الآن جیم شم و ماموریت رو بی خیال شم .
دستبندم رو در میارم و روی میز میذارم و میگم : من دستبندمو آورده بودم .
باز هم پوزخند می زنه و سعی میکنه بیشتر منو ریز کنه .
-ببین آرش ، میدونم خیلی عصبانی هستی ، ولی من می خوام یه حقیقتو بهت بگم .
بالاخره دهن باز میکنه و میگه : اصلا حال و حوصله ی حرف مفت رو ندارم .
*****************************
نظرات
ارسال نظر