*********************************************
پست هفتاد و هشتم از ما بهترون
ساعت هشت شبه که به اردوگاه می رسیم . مسافرا با قیافه هایی خواب آلوده و چشمایی پف کرده از تانکرا پیاده میشن . تعدادی کومولوس بزرگ ، آماده ی حرکت به سمت زمین هستن . با چهارقلو ها به طرق یکی از کومولوس ها میریم . بالاخره جا گیرم نمیاد و کف کومولوس میشینم . من بدبخت هیچ وقت جا گیرم نمیاد . آیینه جیبی ها دونه دونه زنگ می خوره و بچه ها مشغول صحبت با والدینشون میشن . مسئول کومولوس که یه جن لجنی رنگه و خانم جوونی به نظر میرسه ، جلوی همه می ایسته و با تعجب به من بخت برگشته ی آسمون جل نگاه میکنه و بعد سخنرانی تاریخیش رو آغاز میکنه : سلام بچه ها! ...به پاسارگاد خوش اومدین ، امیدوارم که پروازتون راحت بوده باشه . بروشورایی که الآن بهتون میدیم رو خوب مطالعه کنید . قوانین اردوگاه رو رعایت کنین . لباسای فرم رو از فردا بپوشین . وسایل خطرناک رو جلوی در تحویل بدین . در ضمن ، رنگ مو ، لباس جیغ و آرایش هم ممنوعه!
صدای اعتراض افراد داخل کومولوس بلند میشه . من که اعتراضی ندارم . نمی دونم چجوری جلوی خنده مو بگیرم . وای خدا ! چه باحاله این جا!
کومولوس با تکون زیادی حرکت میکنه و مثل آسانسور به پایین میره . جن گیاه زی ای همین اول راهی اوق میزنه و هر چی که خورده بالا میاره . بیچاره ...
روی سطح صافی به آرومی فرود میایم . تلوتلو خوران به سمت در خروجی کومولوس میریم .
اول از همه متوجه تور ماه میشم که تمام محوطه رو روشن کرده . چه جای زیبایی ! چه ابهتی ! چه شکوهی!
فضای بسیار بزرگی که پر از رفت و آمد اجنه است . چند برج بزرگ و کاخ های مرمت شده ی کورش کبیر . آدما حتی فکرشم نمی کنن که ما یه همچین چیزایی رو روی اضافه ی کاخ های تخریب شده ساخته باشیم . از تپه پایین میایم و با راهنمایی خانومه که برامون سخنرانی کرد به طرف یکی از کاخ ها میریم .
وارد طبقه ی هم کف کاخ میشیم . پنج نفر ، پنج نفر به طرف اتاق ها میریم . من و چهارقلو ها هم توی یه اتاق می ریم . اتاق بزرگیه و دو تا تخت دو طبقه و یه تخت تکی داره . پوشیده از علف خشکه و دیوارا با گل رس پوشیده شده . سه تا کمد دیواری شیک و زنگ زده وجود داره و میشه گفت یه اتاق همه چیز تکمیله .
عنکبوت سیاه و پشمالویی که از سقف آویزونه با لبخند به ما خوشامد میگه . سهیلا که نمی دونم این زبون دومتریشو از کجا آورده به عنکبوته نزدیک میشه و میگه : به جای این چرت و پرتا به ما کمک کن پشمالو!
ضحی نزدیکش میره و میگه : نه سهیل! این الکیه ! درواقه یه دوربینه !
سهیلا رنگ از روش می پره و ما هم گرچه از شنیدن این خبر ناراحت میشیم اما به حالت سهیلا می خندیم .
ساعت از ده شب گذشته که برای شام خوردن به طبقه ی بالا میریم . جایی که بقایای ستون ها و کف سنگی هنوز قابل مشاهده اس . روی سنگ های باقی مونده ، ستون های جن نما ، با ظرافت خاصی ساخته شده و همه جا با تابلو های جن نما تزئین شده . میز های دایره ای درست مثل تالار عروسیه آدما در همه جای سالن چیده شده . با چهار قلو ها سر یکی از میز ها میشینیم . ضحی رو به ما میگه : خشایث دو رگه اس ، مامانش گیاه زیه و باباش هوازی .
صدای تعجب ما چهار نقر توی سر و صدای داخل سالن گم میشه . لحظه ای بعد با روشن شدن ویدئو کنفرانس بزرگ انتهای سالن ، سکوت برقرار میشه . چهره ی زن میانسالی که به نظرم یه جن خاکستری باشه ، با ابرو های تراشیده ظاهر میشه .
تشخیص جنای خاکستری از جن های دو رگه ی گیاه زی و هوازی کمی سخته . جنای خاکستری اصیل کمی تیره تر هستن و نصف عمرشون رو توی کوه های آتش فشانی زندگی کردن .
*******************************************
نظرات
ارسال نظر