رمان از ما بهترون| پست هفتاد و هفتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست هفتاد و هفتم از ما بهترون

*****************************

خرت ، ...یهو هر چهارتاشون از خواب میپرن و با تعجب به من نگاه می کنن .

ینی از خجالت آب میشم . سر پاکتو تو دستم مچوله میکنم و با لبخند احمقانه ای به چهارتاشون نگاه می کنم . یهو هر چهارتاشون می زنن زیر خنده . سرمو پایین میندازم و بقیه ی نخودا رو باهاشون شریک میشم . سهیلا از جاش بلند میشه و میگه : من تشنم شد برم یه چیزی بخرم ، ...

با اشاره به اسما میگه : تو که مثل همیشه نوشابه ی مشکی ....فرشته تو چی میخوره ؟

-دوغ!

سهیلا که از سلیقه ی فرشته حالش به هم می خوره میگه : وه! ...

و صورتشو جمع میکنه و میگه : تو چی می خوری ؟

به من اشاره کرد ؟ اول تعجب می کنم و میگم : من؟!

هر چهارتاشون سرشون رو به علامت تایید تکون میدن .

دستپاچه میشم و میگم : من چی ؟...

سهیلا با بی حوصلگی میگه : چی می خوری ؟

کمی فکر می کنم و میگم : دلستر ، ...دلستر انگوری!

سهیلا جیغی از خوشحالی میکشه و میگه : ایول ! سلیقت مثل خودمه .

اول یه حس بدی بهم دست میده . درست مثل یه پسر عاشق میمونه که به یه شباهت خاص ، بین خودش و معشوقه اش پی برده باشه ...ایش...

ضحی هم در آخر با کلی افاده میگه : من فقط یه بطری آب معدنی می خوام .

سهیلا : باشه ، باشه ...دیگه چیزی نمی خواین ؟

همه با سر میگیم نه .

وقتی که هر کدوم نوشیدنی هامون رو می خوریم اسما رو میکنه به سهیلا و میگه : سهیل ! بخون...

-چی بخونم ؟

با تعجب میگم : بخونه ؟ !

 دوباره هر چهارتاشون بهم زل می زنن .

سهیلا چشماشو می بنده و یه ژست خوانندگی میگره . وای خدا ! عینهو پسرا می مونه . حتی صداش!

چطور دلت اومد بری

بعد هزار تا خاطره

تاوان چی رو من میدم

این جا کنار پنجره

چطور دلت اومد بری

چطور تونستی بد بشی

تو اوج بی کسیم چطور

تونستی ساده رد بشی

چطور دلت میاد با من

این جوری بی مهری کنی

شاید همین الان تو هم

داری به من فک می کنی

چطور دلت اومد که من

این جوری تنها بمونم

رفتی سراغ زندگیت

نگفتی شاید نتونم

دلم سبک نشد ازت

دلم هنوز می خواد بیای

حتی با این که میدونم

شاید دیگه منو نخوای

بذار که راحتت کنم

از توی رویات نمیرم

می خوام کنار پنجره

به یادت آروم بمیرم

.

.

.

**********************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...