رمان از ما بهترون| پست هفتاد و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست هفتاد و سوم از ما بهترون

********************************

خواهری که موهاشو دم اسبی بسته زیاد سر و صدا نمیکنه و فقط قیافه شو توی هم کشیده و یه نموره سفیدبرفی تر از خواهراش به نظر میرسه و یه لحظه توی این که اونم یه هوازی باشه شک میکنم .

دختر مو مصریه هم همش نیشش بازه . چشماشم همچی سیاه کرده که بیا و ببین! یکی ندونه فک می کنه گیاه زیه،... با اون آرایشش .

اَه!... بازم من نژاد پرستی فک کردم ...خب چیکار کنم ، خیلی بدم از گیاه زیا میاد ....

فک نکنم سر و صداهاشون تمومی داشته باشه . کلا فراموش کردم که چند دقیقه پیش چقدر دپرس بودم . دم اسبیه کنارم میشینه و کنار دستش مو پسرونه هه . رو به روم مو بلنده و کنارش مو مصریه .

این طور که همدیگه رو صدا می زنن ، میشنوم که اسم مو پسرونه هه سهیل هستش ! با تعجب یهویی می پرسم : سهیل؟!

سهیل با قیافه ای عادی بهم نگاه میکنه . خواهراش می زنن زیر خنده . دم اسبیه میگه : اسم اصلیش سهیلاس ، ولی ما صداش می زنیم سهیل.

به نظرم این از اون دحتراس که دوس داره پسر باشه . خدا به دادمون برسه . اصن نمیشه بهش بگی بالا چشمت ابروئه .

مو بلنده که خیلی نانازی و معصومه میگه : اسم من فرشته اس. اسم این خواهرم (در حالی که به مو مصریه اشاره میکنه ) ءاسماس و ایشونم (دم اسبیه رو میگه ) ضحی خانومن .

با هیجان میگم : منم آنی هستم . از آشنایی باهاتون خوشحالم .

به جز فرشته ، بقیشون اشتیاقی نشون نمیدن . مُردِشوریا!

**********************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...