رمان از ما بهترون| پست هفتادم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست هفتادم از ما بهترون

************************************

لحضات جدایی به سنگینی میگذره . رامبد ساکم رو برمیداره و داخل سیروس ارغوانی میذاره . بلیطا رو توی کیفم میذارم . حین بلند شدن از زمین ، برای مامان و بابا و سنا که توی حیاط ایستادن دست تکون میدم .

جلوی ایستگاه شلوغ ویزارد ایر پیاده میشیم . تعداد زیادی تانکر بخار ، روی مسیر ها ایستاده . اتاق بزرگی کنار مسیر های الکترونیکی وجود داره که پر از صندلی های جن نماست . به داخل سالن میریم  و روی ردیفای وسط میشینیم . چون دیگه صبح شد ، عده ی زیادی از اجنه روی صندلی ها دراز کشیدن و خوابیدن . توجهم به مانیتور مجازی فوق العاده بزرگی جلب میشه که روی دیوار ی که از بیرون کاملا محو بود قرار داره . مانیتور در بالا ترین نقطه ی ممکن میدرخشه . ساعت حرکت تانکر ها با حروفی درشت و قرمز به نمایش درمیاد و تصویر اِلِفان ها با لبخند هایی کج و معوج در کنار اعداد به نمایش در میاد . (الفان همون خلبان یا ملوان یا راننده ی تانکر )

صدای رامبد کنار گوشم میگه : فک کنم اونا هم دارن میرن پاسارگاد ...

به طرفی که رامبد اشاره میکنه نگاه میکنم . 4 تا دختر ، با قیافه هایی مسخره و شرور ، مثل دالتون ها وارد سالن میشن . تریپ هاشون اصلا با هم هماهنگی نداره . ولی معلومه چهار قلو هستن .

خداییش اگه اینا واقعا بخوان بیان پاسارگاد چه شود...!!!

یکیشون مو های پسرونه و کوتاهی داره و یکی دیگه مو های بلند و خوش رنگی داره . یکیش موهاشضو تا زیر گردنش مصری زده و اون یکی هم دم اسبی بسته . اصن هماهنگیتون تو حلقم .

اما یه پسرم باهاشون میبینم که اونم تو شیطنت ظاهری ، دست کمی از چهار تا خواهرش نداره . خدای من! ینی اینا یه پنج قلوان!

رامبد با هیجان میگه : آنی! مامان و باباشونو نگا!

دوباره یه چیز غافل گیر کننده ! مادره خیلی از باباشون بزرگتره و هیکلی تره و معلومه از اون مامانایی هستش که نمیذاره کسی به بچه هاش چپ نگاه منه . پس بگو چرا این بچه ها این قده شیطون می زنن . باباهه عادیه ، یعنی مامانه به طرز غیر عادی ای بزرگه اما باباهه هیکل متناسبی داره و تازه خیلی هم با شخصیت و شیک میزنه و معلومه چهره ی پنج قلو ها به اون رفته .

صدای کنترل پرواز توی سالن میپیچه که طبق معمول صدای یه پسربچه ی 5،6 ساله اس: بچه های پرواز پاسارگاد به گوش باشن !

صدای دختر بچه ی سه ساله ای ادامه میده : پروازتون تا نیم ساعت دیگه می پره!

و مثل همیشه هر دو با هم می زنن زیر خنده .

**************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...