پست شصت و چهارم از ما بهترون
حین خوردن نخود و حرف زدن ، رامبد اصلا حواسش به ما نیست و مدام در ورودی رو نگاه میکنه . نگاهی به ورودی میندازم . هیچ دختری هم اونجا نیست ، پس این داره به چی نگاه میکنه ؟
سارا و ساناز که پی در پی جمله های همدیگه رو کامل می کنن، درباره ی شرکت جدید باباشون تو دره ی زباله ی اطراف تهران صحبت می کنن.
رامبد در حالی که کاسه ی نصفه ی نخودش رو جلوی سنا میذاره ، از همه ی ما خداحافظی میکنه و به سمت مرد میانسالی که جلوی در ورودی ، منتظر ایستاده میره .
مرد عجیبی به نظر میرسه . چشمای گود افتاده اما جذابی داره . ریشش رو از ته زده و لبای باریکی داره . مو های کوتاه مردونه داره و پالتوی نازک بی رنگی پوشیده و سیگار بخار دود کُنده ی فشرده داره . یه نوع سیگار جدید که ظاهرا از ایتالیا وارد میشه و با فشرده کردن دود کنده ، به صورت لوله ای باریک درست میشه و در کاغذ جن نمای اصل که ماده ی اولیه اش از گودالای مریخ استخراج شده ، پیچیده میشن . نوی ایرانیش اکثرا از بخار کتری یا دود پونه و نعناع یا گاهی اوقات زیره تهیه میشه که اونم استفاده ازش در ملاء عام و تجمعات انسانی و منازل نیمه مسکونی و مشترک با آدما ، مثل خونه ی ما ، غیر قانونیه .
مرد ، با راهنمایی رامبد به طرف یکی از بوفه ها میره . رامبد ما رو پشت میزای فکستنی توی سالن مینشونه ، بعد با اون مرده میره تو بوفه !
سارا و ساناز و سنا هم به اندازه ی من متعجب شدن اما بحثشون رو روی شخصیت جنای گیاه زی ادامه میدن .
ساناز میگه : یکی از پسر خاله های ما ، دو سال پیش با یه گیاه زیه نامزد کرده بود...
سارا : حیف پسر خاله ما ! دختره این قدر فیسو بود که یه ماه نشده ، زد زیر همه چیز ...
ساناز : آخه نمی دونین دختره چی می گفت ، نمی دونم درباره ی ما چی فک کرده بود ...
سارا : دختره می خواست که صد تا وزغ مهرش بزنیم!
ابرو های من و سنا از تعجب بالا می پره.
*************
نظرات
ارسال نظر