با لبخندی که روی عصبانیتم از سیخونک های سنا میذارم میگم : سلام بچه ها! نشناختمتون! شبتون بخیر،...
هر دو می زنن زیر خنده و برای ادامه ی مسیر کنار ما قرار می گیرن ، با همون هیکل گربه ای!
یکی از اونا که دقیقا نمی دونم ساراس یا ساناز میگه : تا مجیک باهاتون میایم ،...
خواهرش ادامه میده : می خواستین برین اون جا دیگه ؟
هر سه با سر حرفش رو تایید می کنیم .
از جوبای آب رد میشیم . بوی فوق العاده ی گند آب ، هر چی که به انتهای خیابون نزدیک تر می شیم بیشتر میشه .
خواهر اولی که حالا احتمال میدم ساناز باشه میگه : آقا رامبد ! شما نمی دونین خونه های این اطراف چنده؟
رامبد دستی تو موهاش میکشه و میگه : نمی دونم، می گن یه کم قیمتا پایین اومده ...
ادامه ی حرفشو با افسوس ادامه میدم : ما به خونه های براق و تمیز و حال به هم زن عادت کردیم .این چیزایی که شما ازش حرف می زنید ،مال از ما بهترونه ، باورتون میشه تو خونه ی ما حتی یه مشت خاکم پیدا نمیشه!
لحظه ای سکوت نا امید کننده بینمون بر قرار میشه . سنا خنده ای دست و پا میکنه و میگه : بچه ها نمی دونین چقدر از این که از دست اون پرتغال آشغال خلاص شدیم خوشحالم!
پرتغال مدیر بد جنس و دماغوی سنا ایناس!
ساناز که معلومه دل پری ازش داره میگه : آره ، زنیکه ی زشت بد دهن،...
رامبد میگه : میون کلامتون شما هم دست کمی از خانوم پرتغال ندارینا!
سارا میگه : ما فرق می کنیم آقا رامبد ! ما ، در مقابل پرتغال خیلی مظلوم واقع شدیم .
سنا : آره! این حق ماست که تا سال تحصیلی بعدی ازش بد بگیم !
ساناز : عوضی بد ترکیب!
***********************
نظرات
ارسال نظر