بعد از جمع کردن غذا ، خودمو روی کاناپه ولو می کنم . رامبد از توی اتاقش بیرون میاد و جلوی روم می ایسته . سرم رو بالا میارم و می پرسم :بقیه کجان ؟ امشبم نیستن؟؟
نفسشو فوت میکنه بیرون و میگه : طبق معمول بابا با رفقا رفتن بیرون ، مامان سرکاره ، سنا خانوم هم مدرسه اس!
صدای تیزی از طبقه ی بالا به گوش میرسه : کی گفته من مدرسه ام؟
بلند می گم : سنا!
سنا با برگه ی ای توی دستش از راه پله میاد پایین و درحالی که از خوشحالی توی خودش نمیگنجه میگه : بالاخره کارنامه مو گرفتم! بالاخره تموم شد! هورا...!
رامبد کارنامه رو توی هوا میقاپه و درحالی که سنا بهش آویزون شده تا کارنامه رو ازش بگیره ، با صدای بلند می خونه : ادبیات: 95، ریاضی: 83، تاریخ : 70 ، ...
سنا جیغ میکشه : بدش به من رامبد!
رامبد همچنان با خنده ادامه میده : رعایت حقوق: 73 ، ترقّی :60 ! چه نمرات درخشانی داری سنا!
منم دیگه نمی تونم جلوی خندمو بگیرم.
سنا که بالاخره موفق به دزدیدن کارنامه اش میشه ، در حالی که سکه ی بزرگ درخشانی رو از توی کیف کمریش درمیاره میگه : پس اینو ندیدی رامبد خان! من رتبه اول شدم !
من و رامبد ، هر دو ، محکم می زنیم زیر خنده.
سنا که منظور ما رو متوجه نمیشه میگه : چرا نمره ی نجوممو نمی گی که صد شدم!
رامبد که دیگه خودشو جمع و جور میکنه و دست از خنده می کشه میگه : پس زود تر آماده شید که امشب هر دوتا تون رو می برم کافی شاپ مجیک!(magic)
******************************
نظرات
ارسال نظر