رمان از ما بهترون| پست پنجاه و هشتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

بعد از جمع کردن غذا ، خودمو روی کاناپه ولو می کنم . رامبد از توی اتاقش بیرون میاد و جلوی روم می ایسته . سرم رو بالا میارم و می پرسم :بقیه کجان ؟ امشبم نیستن؟؟

نفسشو فوت میکنه بیرون و میگه : طبق معمول بابا با رفقا رفتن بیرون ، مامان سرکاره ، سنا خانوم هم مدرسه اس!

صدای تیزی از طبقه ی بالا به گوش میرسه : کی گفته من مدرسه ام؟

بلند می گم : سنا!

سنا با برگه ی ای توی دستش از راه پله میاد پایین و درحالی که از خوشحالی توی خودش نمیگنجه میگه : بالاخره کارنامه مو گرفتم! بالاخره تموم شد! هورا...!

رامبد کارنامه رو توی هوا میقاپه و درحالی که سنا بهش آویزون شده تا کارنامه رو ازش بگیره ، با صدای بلند می خونه : ادبیات: 95، ریاضی: 83، تاریخ : 70 ، ...

سنا جیغ میکشه : بدش به من رامبد!

رامبد همچنان با خنده ادامه میده : رعایت حقوق: 73 ، ترقّی :60 ! چه نمرات درخشانی داری سنا!

منم دیگه نمی تونم جلوی خندمو بگیرم.

سنا که بالاخره موفق به دزدیدن کارنامه اش میشه ، در حالی که سکه ی بزرگ درخشانی رو از توی کیف کمریش درمیاره میگه : پس اینو ندیدی رامبد خان! من رتبه اول شدم !

من و رامبد ، هر دو ، محکم می زنیم زیر خنده.

سنا که منظور ما رو متوجه نمیشه میگه : چرا نمره ی نجوممو نمی گی که صد شدم!

رامبد که دیگه خودشو جمع و جور میکنه و دست از خنده می کشه میگه : پس زود تر آماده شید که امشب هر دوتا تون رو می برم کافی شاپ مجیک!(magic)

******************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...