پست پنجاه و یکم از ما بهترون
روی نیمکت گِلیِ گوشه ی اتاق می شینم . رامبد به طور ایستاده ، پوستر های سنگی و گلی رو از نظر میگذرونه . توجهم به جن سبز رنگ خوش اندامی که پشت میزی نشسته جلب میشه . به نظرم یه جن گیاه زیه . دختر جوونیه و مو های گوتاهی داره .
نمی دونم چرا هر کی از کنار ما رد میشه ، با تعجب نگاهمون می کنه . البته بیشتر به رامبد خب با این لباسی که آقا پوشیدن ، تعجبم داره . نمی دونم این به فکر آبروی ما نیست ، خودش دوس نداره یه کم خوش تیپ به نظر برسه ؟
حالا که بیشتر دقت می کنم ، تعداد اجنه ی گیاه زی بیشتر از بقیه اس . توی این زیر زمین فقط یه جن خاک زی آشفته حال دیده میشه که جایی نزدیک ورودی ، حسابی سرش شلوغه . میشه گفت یه مرد میانساله .
کف اتاق با پوششی از کاه گل و شل خیس پوشیده شده که بنظرم مدل جالب و تو دل بروئیه .
دیوار ها از جنس خاک رس و یه جور ماسه اس که با نقش هایی مثل خراشیده شدن با چن تا ناخون بلند طرح جدیدی گرفته .
خَر های خاکی ، تمام گوشه و کنار اتاق دیده میشن . واقعا جالبه ...! نمی دونم چرا طرفای ما از این مدل خرای خاکی پیدا نمیشه . وای که چقد دوس دارم طوری که هیچ کس نفهمه یکیشونو توی جیبم بذارم و ببرم .
کنار اتاق ، سه درگاه وجود داره که تابلو های جن نما ، بالاشون رنگ عوض می کنن . بالای اتاقی که رو بروم قرار داره نوشته : مدیریت
اتاق وسط نوشته: معاونت برنامه ریزی آموزشی
اتاق سوم : درگاه پذیرش
در های هر سه اتاق هم جن نماست . واقعا در تعجبم که چه تضمینی وجود داره که یه انسان پاش به اینجا باز نشه و این همه چیزای از نظر اونا عجیب رو نبینه ! آخه آدمه پیش خودش فک نمیکنه که این تشکیلات مال چه کسایی می تونه باشه !؟
دوباره بوی کوفته ی شیرازی رو حی می کنم .
اتاق بی در و پیکری کنار گوشم وجود داره که از صدا هایی که ازش میاد معلومه آبدار خونه اس .
طی چند ثانیه بوی افتضاح قهوه و شکلات داغ به مشامم می رسه .
در همین لحظه خانوم جوان لاغر اندامی که یه جن گیاه زیه از درگاه پذیرش بیرون میاد و در حالی که کلاسر آبی رنگی رو به خودش چسبونده میگه : خانم آنیا...
عزیزم تو واقعا فرشته ی نجات منی ، چون واقعا داشتم از بوی این نوشیدنی های ادارتون جان به جان آفرین تسلیم می کردم.
**********************
نظرات
ارسال نظر