رمان از ما بهترون| پست پنجاهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست پنجاهم از ما بهترون

-حالا چرا می خوای بری افسری بخونی ؟

حواسم جمع رامبده که با این حال که خوابیده ، اما سراپا گوشه که مکالمه ی منو گوش کنه .

-خب دیگه ، اتفاقی شد . نظر خودت چیه ؟

اسی: پاسارگاد جای بدی نیست . نسبتا سطح بالا محسوب میشه !

-واقعا!

-اِ...! مثل خانوم شیرزاد گفتی!

-خانم شیرزاد؟!

-هیچی بابا تو تلویزیونه ...

-شما هنوز دست از این عادتتون بر نداشتین ؟

-دیگه دیگه...خودتم اگه بهش وابسته بشی نمی تونی ترکش کنی .

-باشه ولی تلویزیون اون قدرا هم جذابیت نداره ،...

خنده ی نا ملموسی می کنه و خداحافظ.

از پله های سنگی و خاگ گرفته ، از سطح زمین ، به پایین میریم . بوی عجیب و نا آشنایی به مشام می رسه . حتی می تونم قسم بخورم که بوی کوفته ی شیرازی به طور نا محسوسی همه جا رو پر کرده .

با نوک انگشتام ، نقوش روی دیوار رو لمس می کنم . طرح هایی نسبتا قدیمی از آدم هایی که نیزه های بلندی به دست گرفتن و آتش بلند زبانه داری رو همراهی می کنن .

پیکر پنج جن هوازی و شرور با پاهایی شبیه گوسفند و بز ، روی دیوار نقاشی شده .

این راه پله های زیر زمینیه تنگ و تاریک ، ورودی اردوگاه مرکزی جزیره ست! صدای کلفت چند مرد میانسال ، زیر زمین رو پر کرده . احتمالا این جا با تعداد بیشتری اجنه ی خاک زی آشنا میشیم . ویژگی بارز این نژاد ، رنگ قهوه ای و نسکافه ای فوق العاده شونه .

نمی تونم بگم دقیقا چه احساسی دارم . شاید تا قبل از این ، استرس بر بقیه ی احساس هام غلبه می کرد ؛ تا قبل از دیدن این بلبشوی اداره .

*****************************8

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...