رمان از ما بهترون| پست چهل و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست چهل و چهارم از ما بهترون

سر شام همش به این فکر می کنم که چجوری یه سر بپیچونم و برم باشگاه . بعد از شام به اتاقم میرم و مانتوی بلند کاربنیم رو می پوشم .

صدای بلند سنا از بیرون به گوش میرسه : مامان من یه ساعت جدید می خوام .

به راهرو میرم . خبری نیست . بدون نقشه ی قبلی وارد اتاق آرش میشم . وسایل رو از نظر میگذرونم . فقط یه فشار کوچولو رو دکمه ی اسپیکر :

ببین تمام من شدی

اوج صدای من شدی

بت منی ، شکستمت

وقتی خدای من شدی

ببین به یک نگاه تو

تمام من خراب شد

چه کردی با سراب من

که قطره قطره آب شد

به ماه بوسه می زنم

به کوه تکیه می کنم

به من نگاه کن ببین

به عشق تو چه می کنم

منو به دست من بکش

به نام من گناه کن

اگر من اشتباهتم

همیشه اشتباه کن

نگو به من گناه تو

به پای من حساب نیست

که از تو آرزوی من

به جز همین عذاب نیست

هنوز می پرستمت

هنوز ماه من تویی

هنوز مومنم به این

تنها گناه من تویی

به ماه بوسه می زنم

به کوه تکیه می کنم

به من نگاه کن بیین

به عشق تو چه می کنم

(داریوش اقبالی ، آلبوم دنیای این روزای من ،1389)

************************

از آخرین مغازه ی ته پاساژم بیرون میایم . آدما هیچ فکر نمی کنن که این مغازه های بلااستفاده و متروکه ، فروشگاه بزرگ ماست. وسایلم توی یه ساک ورزشی نارنجی و یه کوله پشتی سبز یشمی و یه مانتوی کلفت ضد یخ قهوه ای خلاصه میشه .

بلافاصله از پدر و مادر خداحافظی می کنم و جلوی باشگاه ظاهر میشم . تابلوی مخصوص جن ها ، بالای باشگاه به چشم میخوره که نوشته های روش به سرعت عوض میشه . : باشگاه ترقی رامبد ، با مجوز رسمی از ستاد مرکزی ترقی و سلامتی.

باشگاه در اصل یه سالن کشتی متروکه و درب و داغون مربوط به آدماس که به دلیل بی توجهی وزارت ورزش آدما ، برای ترقی جنا ، تغییر کاربری داده .

دو تا پسر هیکلی که از مشتریای رامبدن از دیوار رد میشن و توی خیابون میان . با چشمای ریز و هیزشون نگام می کنن .

دستپاچه می گم : سلام!

به خودشون زحمت حرف زدن نمیدن و سری تکون میدن . یکیش میگه : با کی کار داری؟

-با رامبد !

نگاهی به هم دیگه میندازن و می زنن زیر خنده .

**********************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...