رمان از ما بهترون| پست سی و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست سی و نهم از ما بهترون

دو تا زن جوون با آرایش غلیظ ، روی مبلای چرم لم دادن و کفش های پاشنه بلند یکیشون ، زیر نور چراغا به شدت برق میزنه .

چند تا قالیچه ی نفیس و بشقاب عتیقه ، به دیوار کوبیده شده و ساعت آونگی و بلندی ، گوشه ی اتاق خودنمایی می کنه .

تابلوی رنگ روغن فوق العاده زیبایی، با نقوش ظریفی از منظره ای طبیعی ، درست بالای سر دو تا زن جوون ، بر روی دیوار ، نصب شده .

حتی گربه ی با نمک هوری ، هلن ، که در واقع یه جنه ، توی سبد حصیری بزرگش ، روی زیر انداز مخمل قرمزش در حال چرت زدنه .

تمثیل مجسمه ی گودِآ ، توی قفسه ی وسط کتابخونه ی هوری ، مهر تاییدی به عتیقه پرستی هوریه .

درِ اتاق هوری ، که در واقع اونو مخصوص کارش قرار داده باز میشه و دختر جوون و لاغر اندامی که حرکاتش بیشتر شبیه پسراس ، با چهره ای گرفته بیرون میاد . بیشتر از 15، 16 سال نداره و کمی قوز کرده و با پاهای پرانتزی پسرونش ، به حالت فنری راه میره .

لب های پهنش به خاطر برق لب ، حسابی میدرخشه .

پشت سرش ، مادر میانسالش با چهره ای کاملا عادی بیرون میاد و همراه دختر از خونه بیرون میرن .

به طرف اتاق هوری میرم و قبل از باز شدن در و ورودِ زن جوانی که کفش براق پوشیده ، کنار ناهید می شینم .

-بالاخره اومدی آنی ! خوبی ؟

-آره ! دیر که نرسیدم ؟

-نه.

هوری شال سرخابی جیری پوشیده و موهای بلوندش رو یه وری زده . ظاهرا می خواسته با پوشوندن نصف ابرو و چشم چپش ، حالتی مرموز به خودش بده .

کار اصلی ما استراق سمع حرفای مشتریا و فرم دادن تفاله ی قهوه ی اوناس .

خود هوری ما رو نمیبینه و به جز جلسه ی آشناییمون ، هیچ ارتباط کلامی با ما نداشته . دختر خوب و آرومیه و بیست و دو سالشه .

-هی ناهید ! این دختره که رف چش بود ؟

-هیچی بابا ، یه پسره می خواستتش ، حالا ولش کرده ، اومده بود ببینه بهم میرسن یا نه ...

-آخی ....

-آنی ! چه خبر از آرش خان؟!

چشم غره ای بهش می رم .

-دارم سعی می کنم که فراموشش کنم...

-چرا ؟!

-دیگه ...چرا باید پای کسی وایسم که هیچ شانسی برای رسیدن بهش ندارم ؟

-چه ربطی داره ، همون آدما هم گاهی وقتا توشون عاشقایی هستن که امیدی به ، به هم رسیدن ندارن ، نباید خودتو در گیر قوانین کنی !

-میدونی چیه ناهید ؟!

-چیه ؟

-این حرفا اصلا به تو نمیاد .

زن جوون فنجون قهوه رو روی میز میذاره و دوباره پاهای درازش رو روی هم میذاره .

هوری با گردنبند پر زرق و برقش بازی میکنه و نگاه های خیره ای به زن میندازه .

زنه حالا به خیالش ، هوری  می خواد معجزه کنه .

ناهید سقلمه ای بهم میزنه و میگه : پاشو آنی ، ایندفه نوبت توئه ..

-خب ، باید چیکار کنم ؟

-ببین ! این زنه ، به شوهرش مشکوکه ، ولی شوهرش یه مزایده برنده شده ، خودشم تازه کنکور ارشد داده و رتبش 200 شده و اون رشته ای که می خواد قبول میشه . آهان ! یه چیز دیگه هم هس ، این زنه بچه دار نمیشه ...

-چی ! بچه دار نمیشه !

-آره ، آزمایش هاش هنوز به دستش نرسیده ولی عصر که رفتم آزمایشگاه خودم دیدم .

ناهید نگاه تاسف باری به زن میندازه  و زیر لب میگه : امید وارم تحمل شنیدنش رو داشته باشه .

با کله وارد فنجون میشم . درست به اندازه ی یه لی لی پوت. تفاله ها روی کلّه ام میریزن . عین گل برشون میدارم و به طرز شلخته ای به سقف فنجون میپاشم . با نوک انگشتم چن تا خط می کشم . امید وارم هوری بتونه تشخیصشون بده .

آخرش سرمو بلند می کنم  و نگاهی به نقاشیم میندازه . قطره ای قهوه از کف استکان می خورم  و از فنجون بیرون می زنم .

دقیقه ای بعد ، هوری فنجونو بر میداره و با دقت به داخلش نگاه میکنه .

یه نگاه عاقل اندر سفیه به مشتریش که دل تو دلش نیس میندازه و میگه : یه ماهی میبینم ، یه مدت دیگه یه پول گنده به شوهرت می رسه .

خانومه سعی میکنه خوشحالیش رو نشون نده و ابرو هاش کمی بالا میره .

هوری یه لحظه اخماش توی هم میره و میگه : یه خبر بد تو راهه ، ولی میتونی باهاش کنار بیای ، نگرانش نباش ...

رو به ناهید میگم : چرا بهش نمیگه ؟

-شاید دوس نداره اینطوری خبر بدی بهش بده .

هوری : اون چیزی که براش یه سال زحمت کشیدی ...

با لبخند ادامه میده : ...عزیزم ، به هدفت می رسی .

زن ایندفه نمی تونه خوشحالیشو پنهان کنه و روی مبل نیم خیز میشه .

ناهید رو به من میگه : ایندفه کارتو نسبتا خوب انجام دادی ، راستی امشب فریدن ضبط داره میای بریم .

.

.

.

بعد از تموم شدن کارمون ، به استدیوی ضبط موسیقی میریم . فریدون آسرایی در حال ضبط موسیقی جدیدشه ...

یه تصویر از تو و دریا ، همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی ، که می خوام و ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا ، پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست ، ببین شور تماشامو

.

یه وقتا رنگ چشماتو ، نمیبینم ، آخه دریا ، کنار برق چشماته

نمیشه فرقشون پیدا ، یه قاب از حرم این دستام ، میسازم تا که این تصویر ، یه تکه از وجودم شه

مثه قسمت ، مثه تقدیر

.

.

می مونم خیره رو عکست ، برام زندس ، پر از غوغا

چه لبریزم من از یادت ، تو رو دارم تو این دستا

نگاهم ، خنده هام ، بغضم ، همه بوی تو رو داره

چقدر قصه ، چقد حرمت ، از این تصویر سرشاره

.

.

بزار اشکام بشن آیینه ، بشینن روبه روی تو

تلاقیشون با هم نابه ، می سازن بی نهایت رو

حقیقت داره این دوری ، تو رفتی نیستی تو خونه

ولی فکرت ، غمت ، عشقت ، شده مهمون و میمونه

.

یه تصویر از تو  و دریا ، همه دار و ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی ، که می خوام و ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا ، پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست ، ببین شور تماشامو

.

.

یه تصویر از تو و دریا ، همه دار و ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا پر از موج کرده روزامو

یه تصویر.....

از تو و دریا.....

.

.

-هی ! آنی ، داری گریه می کنی ؟

با صدای ناهید به خودم میام ، اشکامو پاک می کنم و میگم : چیزی نیس ، استدیو خیلی گرمه ....بهرته بریم .

********************************

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...