پست سی و دوم از ما بهترون
اتاق که چه عرض کنم ، یک انباری به تمام معناست . دو تا کمد فلزی بلند اداری ، به رنگ خاکستری ، گوشه ی اتاق در حال خاک خوردنه .
در یکی از اونا بازه و زون کن های مقوایی قدیمی و فلک زده ای داخلشون چپیده شده .
کاغذ دیواری نخودی ای با گلایِ زردِ رنگ پریده ، روی دیوار قابل مشاهده اس .
البته نا گفته نمونه که بخش زیادی از قسمت های مختلفش پاره پوره شده .
عنکبوتای دوس داشتنی هم هیچ کجای اتاق رو از تار های خوشگلشون بی نصیب نذاشتن .
یادم باشه چن تا عنکبوت چاق و زرنگ رو برای اتاق خودم استخدام کنم تا دیگه هیچ کس جراءت نکنه یه قدم هم داخل اتاقم بیاد .
زنجیر بدلیِ رنگ پریده ای ، روی میز خاک گرفته ، بهم چشمک می زنه . دستمو به طرفش دراز نکردم که مارمولک چاق و زشتی از بالا ، روش سقوط میکنه .
-وی ، تو دیگه از کدوم گوری پیدات شد !
دقیق تر بهش خیره میشم . انگار مارمولکه هم داره منو نگاه می کنه . وای ! خدای من ! ینی مجذوبم شده ؟!(یه نوشابه واسه خودم باز کنم )
-چه خبر از این ورا آنی خانوم!
-تویی اسی ؟! مارمولک شدی!
چند قدمی با اون دست و پای کریه اش جلو میاد و میگه : مارمولک باباته ، تو اتاق من دنبال چی می گشتی ؟
نگاهم روی شیشه ی مربای گوشه ی اتاق ثابت می مونه . به طرفش می رم و برش میدارم و رو به اسی می گم : می خواستم چن تا از عنکبوتای حرفه ایت رو قرض بگیرم . برای دکور جدید اتاقم شدیدا نیازمندم .
بعد از دقایقی اسی آخرین عنکبوت رو توی شیشه میندازه و در شیشه رو میبنده و میگه : ازشون خوب مراقبت کن . خیلی با استعدادن .
نگاهم روی زنجیری که دقایقی پیش روی میز بود و الآن دور گردن اسی می درخشه ثابت می مونه .
-تو هم یکیشو می خوای آنی ؟!
-اوم ...نمی دونم ! باید فک کنم چه جوریشو می خوام .
-یه روز می برمت پیرل شاپ ، تا هر مدلی خواستی بخری .
اول از شنیدن این پیشنهاد توی دلم جشن می گیرم ولی بعد تشری به خودم می زنم که این فقط یه تعارفه . لحظه ای سکوت بینمون فاصله میندازه . صدای ویلون ملیکا با طنین فوق العاده غم انگیزش بالا میره .
اسی سکوت رو میشکنه : خیلی غمگین می زنه .
-درسته ، انگار حسرت چیزی رو میکشه .
-او هوم....
-تو میدونی ماجراش چیه ؟
-نه!
کمی مکث...عمو کاملا معذب به نظر میرسه .
-خب، من دیگه می رم . پیرل شاپ یادتون نره عمو جون .
عمو با خنده ای بدرقه ام میکنه .
***********************************
نظرات
ارسال نظر