پست بیست و هشتم از ما بهترون
سوز سردی رو حس می کنم . کسی این جا نیست ؟
-آنی! بیا ما اینجاییم .
به آتشی که زیر درختا روشنه نزدیک می شم . ویژگی بارز باغ مرکبات اینه که درختا به صورت فشرده هستن و از زیر اونا آسمون به راحتی قابل مشاهده نیست . به چز بچه ها ، یعنی ندا و نامزدش و خواهرش و دو تا برادراش ، چند نفر دیگه هم هستن که فک کنم از فامیلای سالار باشن .
آتیشی که ما دورش جمع شدیم مال دو تا آدمه که دو تا پسر جوونن . بیست و هف هشت ساله هستن .
برادر ندا که اگه درست یادم مونده باشه اسمش فرهنگه با صدای مردونه و کلفتش میگه : خاک بر سرشون...
برادر دو قلوش که اسمش فرزینه با تحقیر به آدما نگاه میکنه و میگه : حتما می خوان مواد دود کنن .
خواهر ندا ، افروز با خوشحالی میگه: بچه ها نظرتون چیه فراریشون بدیم ؟
همه با تعجب به افروز نگاه می کنیم . لبخند رضایت روی لب فرهنگ و فرزین و ندا نقش میبنده . اما سالار با عصبانیت یه قدم جلو میاد . بقیه هم لبخندشون رو قورت میدن .
سالار لبخندی می زنه و میگه : این دفه من این کارو می کنم . همگی خوشحال میشیم و براش دست می زنیم .
سالار کمی دور میشه و یه مشت برگ خشک رو قورت میده و دوباره نزدیک میاد و میگه : این طوری جالب تر میشه ....فقط یادتون نره تشویقم کنین .
نفسمون حبس میشه . سالار با یه حرکت وسط آتیش وا میسته و ما هم شروع می کنیم به جیغ زدن .
آتیش از سالار بالا می زنه و جیغ دو تا پسر جوون در میاد . سالار هم عمدا خودشو تکون میده تا اون دو تا بیشتر بترسن . من و ندا و دو تا دختر تازه وارد دیگه نمی تونیم جلوی خنده مون رو بگیریم . بعد یه دقیقه صدای موتورشون میاد و با سرعت از باغ فرار می کنن .
فرهنگ و فرزین که دیگه افتادن روی زمین از خنده .
سالار هم پاکت کوچیک و سفید مواد رو از روی زمین بر میداره و میریزه توی آتیش .
در کل خیلی خوش میگذره . متوجه می شم که اشکان و افشین ینی همیم دو تا جنی که همراه سالار اومدن پسر عمو هاش و این دو تا دختر تازه وارد هم دختر عموهاشن . پسر عموهاش از کارشون توی جنگلای شمال میگن . میگن که کارشون جمع آوری زباله هستش و درباره ی محدودیت های کارشون میگن و این که چقد دوس دارن طوری که هیچ آدمی متوجه نشه همه ی زباله ها رو از توی طبیعت جمع کنن .
من اصلا متوجه نمیشم که چرا اونا می خوان طبیعت رو تمیز کنن . طبیعتی که متعلق به آدماس . افشین میگه که : جنگلای شما محل زندگی تعداد زیادی جن گیاه زیه که یه نژاد پر جمعیت از جن ها محسوب میشه . سال گذشته تعداد زیادیشون به خاطر آلودگی محیط زیست دچار مریضی شدن .
من هم بهشون می گم : خب همه ی زباله ها رو جمع کنید ، مگه چی میشه ؟
اشکان هم با مهربونی بدون این که منو مسخره کنه میگه : ما نباید آسایش زندگی آدما رو بهم بزنیم .
منم می گم : خب همین که ما این دو تا پسر جوون رو ترسوندیم خودش بهم ریختن آرامش آدما نبود ؟
نمی دونم چرا همه در جواب این سوالم می خندن !
نزدیکای ساعت 5 به خونه بر می گردم .
******************************8
نظرات
ارسال نظر