پست شانزدهم از ما بهترون
بقیه ی حرفشو نمی فهمم و دیگه چیزی رو حس نمی کنم .
چشممو باز می کنم . سرگیجه ی شدیدی دارم . وای ! خدای من ! نه! تو یه شیشه ی الکل روی پیش خون یه مغازه ام . نمی تونم خودمو تکون بدم . اینا همش کار اون دختر عوضیه . حالا چیکار کنم . از وسایل پشت ویترین معلومه یه مغازه ی فروش وسایل شکاره . اسلحه ، قطب نما ، کفش . مغازه دار مرد سیبیلو و خشنیه . مو های بور داره و مو های سرش 90 درصد ریخته . تو ابروش خط افتاده و معلومه خودشم عشق شکاره . نگاهی به بیرون میندازم . دیگه شبه . مردم توی پیاده رو در حرکتن . پسر و دختر جوونی پشت ویترین می ایستن و به مار بزرگی که توی شیشه ی الکل گذاشته شده نگاه می کنن . توی قفسه های داخل مغازه هم چن تا از این شیشه ها پیدا میشه .
مغازه حالت بسته ای داره و زیاد نمیشه تو شو از بیرون دید زد .
پسر و دختر درو باز می کنن و وارد مغازه می شن . دختر مانتوی مشکی براق و فوق العذه چسبونی پوشیده و عینک دودی مارکش رو روی مو های پر کلاغی و چربش گذاشته . شال مشکی رنگش رو بی علاقه روی کلیپسش انداخته و با ولع اجناس رو از نظر می گذرونه .
پسره که هیکلش بد نیست و قیافه ی چکش خورده ای داره با صمیمیت میگه : سلام عمو، احوالتون؟
عموش محافظه کارانه جواب میده : به ! سلام ، منتظرت بودم .
دختر نزدیکم میشه و با تعجب نگاهم می کنه . از وضعیت خودم متنفرم . دختر ! تو دلت به هم نمیریزه ترشی مار نیگا می کنی ؟
چشاش سگ داره . از این آدمایی که چشماشون بد جوری برق می زنه . پوست سفید و براقی داره و معلومه حسابی ازش مراقبت می کنه .
عموهه با پسره حرف می زنه و تیکه میندازه . پسره به دختره نزدیک میشه و وقتی اونو خیره به من میبینه می گه : یکی از اینا می خوای ؟
نیش دختره باز میشه . دندونای سفید و مرتب و کوچیکی داره . معلومه اهل وراجی کردن نیست . یواش میگه : چطور ؟
پسر به پیشخوان اشاره می کنه و عموهه از پایین یه چیزی رو روی میز میذاره . خدای من !...یه جنین توی یه شیشه ی الکل!؟
*******************
نظرات
ارسال نظر