پست چهاردهم از ما بهترون
-نمی دونم
وسط راه دو تا از رفیقای آرش هم سوار می شن . یکی از اونا که اسمش همایونه جلو نشسته و من و سنا هم در آغوش هم کنار رفیق مو فرفریش ، سروش ، عقب نشستیم . سنا توی بغل من به خواب رفته . خیر سرش می خواست جاده چالوسو نگاه کنه .
-پاشو سنا ،پاشو منظره رو نگا...
-ولم کن خوابم میاد
بر خلاف تصورقبلیم صدای موزیک ارومه . چرا این سه تا این قد پکرن ؟ حوصلمو سر بردن . آخه مگه چی شده .
سروش پنجره شو پایین کشیده و دستشو باد میده . موهای پف دار و پری داره . چشمای ریزی داره و زیاد به خودش نرسیده . درست بر خلاف رش . یه بلوز قهوه ای نه چندان اندامی پوشیده و کمی آستینش رو بالا زده . شلوارشم یه جین رنگ پریدس که مطمئنم هر وقت میره تفریح می پوشدش . چهره ی شادی نداره . انگار یه غم بزرگ داره .
همایون ، ریش زیاد و مو های فرفری بلندی داره که با کش اونا رو بسته . یه جورایی آدمو به فکر وا میداره . یه دستبند مسی هم دستشه . هیکلی نداره اما به نظر میرسه اگر عصبانی شه چیزی جلو دارش نیست . چهره ی لوس آرش که کاملا بی آزار به نظر میرسه رو با هماییون مقایسه می کنم .
دفی که جلوی پای همایونه روی دست اندازی صدا میکنه و تن همایون یه لحظه می لرزه . ینی دف آوردن واسه تفریح ؟ والا ما هر کی رو دیدیم یه تنبکی ، گیتاری ، ویالونی ....البته دفم چیز بدی نیس ولی اینا بهشون نمیاد با دف بلند شن برقصن .
جاده ی چالوس نعمت بزرگیه . برای من که مدتیه حقیقتا تو یه جزیره ، تنها افتادم یه حس غریبی داره .
سلام بر خانه . آرش جا ! دوستان آرش ! به خانه ی زیبای ما خوش آمدید!
-سنا پاشو پاشو ، رسیدیم .
همایون از ماشین پیاده میشه و نفس عمیقی میکشه و میگه : عجب جای خوبیه !
خاش می کنم خاش می کنم ! خونه ی خودتونه ! بفرماید بالا!
نمی دونم چرا آرش مثه برق گرفته هاس . انگاری اصن این دو تا رو نمیشناسه . حالا مثلا اینا دوستاش صمیمی شن ؟
متوجه سکوت عجیب سنا می شم .
-آنی! رامبد....
-چی؟!
رامبد ، دست به سینه روی سکو وایساده و به ما نگاه می کنه . حسابی عصبانیه . وای حالا چه خاکی به سرم بریزم .
-آنی حالا چیکار کنیم؟
8********************8
خداحافظ تا پست بعدی..............
نظرات
ارسال نظر