رمان از ما بهترون| پست یازدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پست یازدهم از ما بهترون

بغل مبلا لم میدم . ساعت شش صبحه . در اتاقی باز میشه . با ذوق و شوق منتظر دیدن چهره ی آرشم . اما مادرش با چهره ی ای قاطی پاطی و موهای وزوزی از اتاق بیرون میاد . چشماش حسابی پف کرده و با خمیازه ی گنده ای به طرف آشپز خونه میره و آب می خوره .

این بار پدر آرش خان با پیژامه ای راه راه از اتاق بیرون میاد و به طرف تلویزیون داخل هال میره و اونو روشن میکنه .

پس این آرش کی بیدار میشه . صدای زنگ موبایل سکوت صبحگاهی رو میشکنه .

-الووو....

وای ! این صدای آرشه ؟ سنا که متوجه ذوق زدگی من میشه با نیش خندی به من نگاه میکنه ، خودمو جمع و جور میکنم و به حرف زدن آرش گوش میدم .

-هاااا(ای کوفت ، دهن دره) الآن آماده میشم .

بالاخره بیدار شد . از جام بلند میشم . هلیا با تعجب میپرسه : کجا؟

-خب قرار بود وقتی آرش راه افتاد ما هم باهاش برگردیم دیگه!

-نه بابا، حالا حالا ها طول میکشه . فعلا بیشین سر جات .

سنا نچ نچی برام میاد که اگه هلیا این جا نبود می دونستم چه بلایی سرش بیارم .

بر خلاف تصور ذهنیم که فکر می کردم که الآناس که با یه شلوارک یا بد تر از اون تو چهار چوب در ظاهر بشه ، آرش با یه تی شرت خاکستری که بازو ها و هیکل ورزیدشو به خوبی به نمایش میذاره و شلوار ورزشی مشکی رنگ بیرون میاد .

وای خدا چی میشد اگه این هلیا و سنا این جا نبودن . تقریبا یه سه ماهی از آخرین دیدارم با آرش میگذره . تغییری نکرده . در همین حین آرش با کله میره تو دسشویی .

صدای سماور از داخل آشپز خونه به گوش میرسه . بلند میشم و لب اپن به چیده شدن سفره ی صبحانه نگاه می کنم . مادر مهربونی داره . دل سوز و زحمت کش . آرش باید به خودش افتخار کنه . مادر من با این که خونه داره اما از وقتی یادم میاد سرش به تفریح و سفر و انجمن های مسخره ی خاله زنکی گرمه . پدرم هم با این که چند سالیه بازنشست شده اما گاهی اوقات مثل دیشب برای کمک فراخونده میشه .

آرش بلافاصله به داخل اتاقش میره . دوس داشتم جلو دستشویی وا میستادم و بهش خسته نباشید می گفتم .دی....

پدر آرش صدای تلویزیون رو بلند کرده و سنا و هلیا محو تلویزیونن . حالا یکی ندونه ما تلویزیون ندیده ایم . از فرصت استفاده می کنم و به طرف اتاق ارش میرم . بخشکه شانس . پیرهن مشکی تنگی رو پوشیده با شلوار جین ابی پررنگ . داره زیر گردن خفه شدش ادکلن می زنه . البته اینو شوخی گفتم خیلی دوسش دارم . مو هاشم چه عرض کنم ، یه دبه روغن روش خالی کرده و مدل قاطی پاتی مدل داده .

ینی زنجیر نقرت تو حلقم . بابا تو که کشتی ما رو با ناز و عدات ، یه نگاهی هم به ما بنداز .

**********************

روز همتون بخیر

لبخند فراموش نشه!

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...