متوجه چند جن دوره گرد می شم که زیر برج ، یعنی همین جایی که ما وایسادیم ، در حال گیتار زدن هستن .
-سنا ! اونا رو نگا....
سنا بی توجه به من ، به سمتشون میره .
-سنا صب کن صب کن ، کجا می ری ؟
دو تا از جن ها که دو پسر جوون هستن رو قبلا هم دیدم . خیلی از جنا این اطراف هستن .
آهنگ فوق العاده زیبایی رو می نوازن . با طلوع کامل خورشید کار اونا هم تموم میشه . نمی دونم چرا اما در عین این که کارشون زیبا و هنرمندانه س اما گاهی خیلی ناراحت میشم که جوونای هم سن و سال من برای گذران زندگی دست به این کارا می زنن .
سنا تحت تاثیر آهنگ قرار میگیره و دستاشو به حالت نیایش جلوی صورتش قرار میده .
-آنی ! سنا ! کی رسیدین ؟
توجهم به گربه ی زالی که در حال نزدیک شدن به ماست جلب میشه . سنا با خنده ی مسخره ای میگه : هلی ! خودتی؟
-آره عجقم . زود با من بیاین اون پشت مشتا گربه شین .
**************
از کنار پیاده رو ها در حال حرکت هستیم . مردم ، بی توجه به ما در حال رفتن هستند . یکی کیف به دست به ادارش میره . یکی دیگه هم با تریپ اسپرت راهی دانشگاهه . آدما سخت درگیر بازی زندگی شونن . گاهی دلم براشون می سوزه . ینی اینا از توانایی های فوق العادشون خبر دارن و این طوری زندگی می کنن ؟ من که شک دارم . در هر حال گاهی به حالشون غبطه می خورم .
زیر ماشنی به حالت اولیه بر می گردیم .
هلیا می گه : آنی خانوم ، اینم خونه ی ما ، دیگه هر وقت خواستی بیای کافیه جیم شی و همین جا ظاهر شی .
خونه ی هلیا اینا که در حقیقت خونه ی آرش جون ایناست ، یه خونه ی بزرگ و قشنگه . روی دروازه با گل های پیچک پوشیده شده . ماشین شاسی بلند مشکی رنگی که گاهی باهاش به ویلا میان هم زیر درختاس.
با ترس از هلیا می پرسم : هلی!...مامان و بابات خونه ان؟
-نه بابا! دوساعت پیش رفتن سر کارشون.
چه جالب ! پدر و مادرش روز کارن . واقعا خیلی خسته کنندس .
با ذوق و شوق وارد خونه می شیم . هلیا دست سنا رو به طرف حموم میکشه اما من ذوق زده دارم دنبال آرش می گردم . ینی کجاس؟
به هلیا می گم : هلی جون !...الآناس که همه از خواب بیدار شن ، شاید بخوان دوش بگیرن . بیا توی همین مهمون خونه بشینیم .
هلیا و سنا نیشخندی روی لبشون نقش می بنده . با عصبانیت می گم : بخواین دست از پا خطا کنین حسابتونو می رسم دخترای منحرف.
***********************
روز بخیر
نظرات
ارسال نظر