وقتی به آندری درباره ی خواب هام و لمورین ها گفتم انتظار داشتم که باور کنه، اما اون هنوز هم چندان این تئوری ها رو باور نداره. توی زندگی فعلی، آندری 17 سال از من بزرگتره. در واقع تمام افراد گروه بازی سازی از من سن و سال بیشتری دارن و یکی از سوالاتی که همیشه از خودم میپرسم اینه که چرا من اینقدر با فاصله وارد تمدن فعلی سطح زمین شدم؟ آیا بابت خودکشی توی زندگی قبلیم بوده؟ یا صرفا بهترین زمان همین زمانی بوده که متولد شدم؟ راستش اغلب اوقات بابت این که زندگی قبلیم با خودکشی تموم شده احساس جالبی ندارم. این یکی از مسائلیه که تا حالا درباره اش به کسی چیزی نگفتم. چون احساس می کنم خیلی ها رو با این کار از خودم ناامید کردم.
از سرما و استرس، لرزه ای به تنم میوفته اما آندری و تیدیان مشغول صحبتن. تیدیان در واقع لیدر گروه ماست. مادرش ایرانیه و این باعث شده بیشتر صحبت کنیم. با بیشتر اعضای گروه بعد از آشنایی با تیدیان آشنا شدم. من تیدیان رو از طریق یه آگهی شغلی پیدا کردم. تصمیم داشتم شغل متفاوتی رو امتحان کنم و بتونم از طراحی به جای کلمات استفاده کنم. به علاوه می خواستم یک گروه بازی سازی رو از نزدیک ببینم و درک کنم چه ارکان و ویژگی هایی داره.
حضور توی گروه تیدیان هم آزاد بود یعنی یک حضور داوطلبانه بود؛ در ابتدا. طی اون بازه ی زمانی، برای گروه های بازی ساز مختلفی ایمیل فرستاده بودم اما اغلب شون حتی جوابی ندادن. زمان خوبی نبود و گروه های خلاق معمولا از کار دست کشیده بودن و هر کی دنبال یه حاشیه ی امن بود تا در مقابل شرایط بحرانی جامعه از خودش مراقبت کنه.
اولین بار که با تیدیان حرف زدم به هیچ عنوان فکر نمی کردم اون هم شهودشو زندگی کنه یا دریافت هایی از طرف آیندگان داشته باشه. اون مردی با هیکلی تقریبا بیش از حد درشت، خنده رو، با پوست سبزه و موهای پر و مشکی رنگه و صورتش رو همیشه می تراشه. خب من اولین بار با دیدن عکسش ترسیدم ولی وقتی باهاش صحبت کردم، اولین انرژی ای که احساس کردم یک غبار اضافی بود که هاله اش رو سست و آسیب پذیر کرده بود. من هیچ وقت درباره ی این موضوع و بسیاری از چیز هایی که می بینم و حس میکنم به تیدیان و اعضای گروه چیزی نگفتم. مخصوصا چیز هایی که از هاله ی آدم ها می فهمم رو سعی می کنم بهشون نگم چون احساس می کنم این کار، اون ها رو بدبین و ناراحت می کنه و احساس می کنن که فردی داره توی مسائل شخصی شون دخالت می کنه.
نظرات
ارسال نظر