بعد از این که نیلوفر دوباره بهم حمله کرد و با حرفا و پرخاشگری هاش آزارم داد، احساس کردم که هاله ام به شدت مچاله شد و از بابت حجم زیاد انرژی منفی، قلبم داشت برای لحظاتی تند تند میزد. امشب قبل از خواب، وقتی داشتم مراقبه انجام میدادم، احساس کردم که ذراتی دارن روی پوستم رو اذیت میکنن. مثل گزیده شدن و هنوز صداهای ترسناکی از نیلوفر رو می تونم از دور بشنوم که داره بهم فحش میده و منو متهم میکنه. نیلوفر تقریبا با همه ی اطرافیانش من جمله شوهرش، مادرم، پدرم، حامد و من اینطور برخورد میکنه. اما تا بحال نشنیدم یا ندیدم که با بچه هاش اینطور برخوردی داشته باشه. در واقع بچه هاش خیلی هم دوستش دارن و از حمایت های بی دریغ مادرشون توی هر شرایطی بهره مندن.
به هر صورت، حین مراقبه دوباره اون دوک طلایی رنگ رو تجسم کردم که توی سیستم چاکرام در حرکته و برای لحظاتی گوش هام خیلی درد میکرد و احساس می کردم دود سیاه رنگی ازشون در حال خارج شدنه. در حال حاضر دیگه درد خاصی درون بدنم احساس نمی کنم. اما تماما داشتم خواب های بی سر و تهی می دیدم که نشون میداد چقدر روانم برای ترمیم به این خواب و استراحت عمیق نیاز داشت.
خواب پسر های بالغ و دو قلوی جوانی رو دیدم که متخصص آب درمانی بودن و برای سال ها از دریاچه ای که توی شهر محل زندگیشون بود استفاده میکردن تا بدن سالمی داشته باشن. اون ها حتی قسمت های گل و شلی دریاچه رو به بدنشون و سر و صورتشون می مالیدن و برای ساعتی زیر آفتاب دراز می کشیدن تا از خواص درمانی اون خاک و آب، استفاده کنن. البته اون ها کاملا به ذات کارشون اطمینان داشتن و با ابزار های آزمایشگاهی، کیفیت آب رو می سنجیدن و طی یه بازه ی زمانی متوجه شده بودن که خواص درمانی دریاچه ی محل زندگیشون لزوما بهترین آب نیست و دوست داشتن آب شهر های دیگه رو بتونن استفاده کنن. چون طبق تحقیقاتشون، این شهر ها آب های بسیار مفید تری داشتن.
خب این جامعه ای که توی خواب دیدم، و به نظر می رسید که اصلا اهل یک سیاره ی دیگه باشن، تفاوت های قومیتی خیلی زیادی داشتن. اما این دو برادر تونستن به کمک بردن علمشون به شهر های دیگه، از آب ها و خاک های درمانی استفاده کنن. اون ها ظاهرا جوون تر از سنشون به نظر می رسیدن و موهای بسیار روشنی داشتن. هیچ بیماری خاصی درون بدنشون وجود نداشت و پوستشون از سلامت بالایی برخوردار بود.
نظرات
ارسال نظر