رمان بازگشت به لموریا| پست پنجاه و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

خواب یه بچه ی کوچولو رو دیدم. گریه میکرد چون توی مسابقات وسطی یا وسطو باخته بود. ما نمیدونستیم چیکار کنیم تا بچه از گریه کردن دست بکشه. نیلوفر می گفت: بذار گریه کنه، اون حقشه. اون پسر بدیه.

این کار نیلوفر توی خواب، برای من نماد توجیه هایی هست که برای دست کشیدن از تسلی ناراحتی هام میارم. مثلا میگم حتما حقمه که این ناراحتی رو دارم تحمل میکنم. تا این جا هر دو تا خواب میگن که نباید تسلیم شرایط ناخودش آیند شد، فرقی نداره علت دچار شدن بهشون چیه. مثلا اون پسر بچه هر چند توی مسابقه باخته بود، اما چیزی درون ذهنش داشت آزارش میداد که لازم بود کسی کمکش کنه تا بتونه برطرفش کنه.

اون لازم بود متوجه بشه که هدف از بازی کردن، شادی و لذته، شادی هایی عمیق که با مهارت ها گره خوردن. اما شرایط رقابتی و دل بستن به مزیت های بردن درون مسابقه، از افراد شرکت کننده می تونه افرادی رقابت طلب، درگیر استرس و در نهایت حسرت زده و اندوه ناک بسازه. آدم هایی که بابت از دست دادن جایزه ی مسابقات به این روز دچار میشن حقیقتا بسیار ترحم برانگیزن.

درگیر رقابت شدن و پذیرفتن شرایطش اصلا خوب نیست، و این احساسات منفی می تونه از پیامد های منفیش باشه. اما اینطور نیست که لازم باشه ما خودمون رو به شکل اجتناب ناپذیری قربانی بدونیم. در واقع این موضوع به بخشی از قوانین کارما اشاره داره. برخی از منابع میگن که میشه از وضعیت کارما خارج شد اگر که بخوایم. وقتی که آدم بتونه با روح عشق و وحدت خودشو پیوند بزنه، عملا چنین مسائلی درگیر چرخه های فرسوده کننده و آزار دهنده اش نخواهد کرد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...