رمان بازگشت به لموریا| پست پنجاه و چهارم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۰۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۴ | ۰ دیدگاهتمام بعد از ظهر، خواب عمیقی داشتم. خواب میدیدم زن و مرد جوونی دارن روزگار زیبایی رو سپری می کنن. اون ها رو توی لوکیشن های مختلفی میدیدم. به نظر میرسید هنرمند و ثروتمند هستن. اون زن به خاطر زیبایی و هنرش خیلی نظرم رو جلد کرده بود. اون هر بار لباس متفاوت و زیبایی می پوشید و با آهنگ هایی که شوهرش می خوند، می رقصید. اما یه لحظه دیدم که مرد داره به مساله ای فکر میکنه. اون داشت به زن رقاص و زیبایی فکر میکرد که تنها از نظر ظاهر با زن خودش فرق داشت. وگرنه زن خودش هم بسیار زیبا و هنرمند بود و تحسین برانگیز. اینطور که به نظر میرسید به رغم تمام نعمت هایی که داشت، بسیار ظاهربین بود و تنوع گرا بود.
این دو نفر به لوکیشن های مختلف می رفتن و برای موسیقی هایی که اون مرد درست می کرد، موزیک ویدیو ضبط می کردن. اون ها منو یاد هیچ کدوم از خواننده هایی که توی دنیای واقعی می شناختم نمیندازن.
به هر صورت دیدن که اون ها دو تا بچه هم وارد فضای موزیک ویدیو هاشون کردن. اما احتمالا فقط بازیگر بودن و برای زیبایی موزیک ویدیو آورده شده بودن.
به رغم این که همه چیز زیبا بود اما دیدن درونشون منو از دیدن زندگیشون بیزار کرد. برای من این خواب نماد رقصیدن به ساز اتفاقات یا احساسات آنی هست. لحظه هایی که آدم سعی می کنه خودشو با هر چیزی تطبیق بده و به هر سازی برقصه. این کار، ظاهر زندگی ما رو زیبا اما درونمون رو تو خالی میکنه. مثل اینه که به یه تن مرده، لباس های زیبایی بپوشونی. رقص نیست که لزوما باعث شادی میشه، بلکه شادی باعث رقصه. قبل از خواب، ذهنم درگیر مساله های زیادی مرتبط با همین مسائل بود.
نظرات
ارسال نظر