رمان بازگشت به لموریا| پست پنجاه و دوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

دیشب به طور اتفاقی دست نوشته هایی از رساله ای رو دیدم که دوران دانشجوییم شروع کرده بودم اما طی همون فصل های اول، نوشتنش رو متوقف کردم چون به خوراک فکری خوبی برای غربال موضوع رساله ام نرسیدم.

این رساله درباره ی خودکشی بود و امید داشتم که بتونم به کمکش راه حل هایی برای کمک به افرادی پیدا کنم که میل خودکشی دارن.

حس می کنم با چیز هایی که طی سال های اخیر یاد گرفتم، چه به صورت تجربی و به واسطه ی جلسات مشاوره و چه به کمک چیز هایی که توی کتاب ها خوندم، بهتره اول از همه مکانیک شکل گیری انگیزه ی خودکشی رو توصیف کنم.

مراجعینی داشتم که به شدت از حس قربانی بودن رنج می بردن. یکی از این مراجعین بیش از همه توجهمو جلب کرد. البته که قربانی بودن حسیه که خیلی ها در حال تجربه اش هستن اما هر کس ممکنه به شکل متفاوتی بروزش بده. طی این سال ها حتی مراجعینی داشتم که تمام اطرافیانشون اون ها رو به ظالم بودن متهم کرده بودن و وقتی سابقه ی رفتار ها و تصمیماتشون رو تعریف می کردن هم اولین حسی که بهت دست میداد این بود که این فرد موجودی به شدت ظالمه. اما خودشون تقریبا اینطور فکر نمی کنن. می دونن که گاها تصمیمات اشتباهی گرفتن اما توجیهات خاص خودشون رو دارن. من جمله این که خودشون هم از گذشته تا به امروز در حال قربانی شدن هستن و فقط شکل قربانی شدنشون تغییر کرده.

تصویری که ما از قربانی ها توی ذهن داریم تصویری معصومانه و بی گناهه، اما افرادی که خودشون رو قربانی می دونن طیف بسیار متنوعی از افراد رو شامل میشه. بیماری که می خواستم پرونده اش رو دوباره مرور کنم دختر جوانی بود که خودش رو تماما قربانی می دونست اما حین جلسات، حرف هایی می زد و رفتار هایی بروز می داد که نشون می داد چطور به مرور زمان، روش هایی رو پیدا کرده تا به جای مبارزه با موقعیت قربانی بودن و خارج شدن از این وضعیت بتونه ازش به شدت لذت هم ببره.

من جمله این که مدام برای خونواده و دوستان و اطرافیانش از اخبار بسیار بد و ناراحت کننده بگه و اون ها رو قانع کنه که ما مثل بره هایی توی چنگال غریزه ی بقا گیر افتادیم و توی این دنیا بدون استثنا همیشه آدم های قوی تر چاقویی به دست دارن تا زیر گردن آدم های ضعیف تر بذارن.

جلسات ما هم شامل حرف زدن های تند تند و متوالی این خانوم از اخبار روز دنیا درباره ی ظلم و ستم و ناراحتی بود.

این خانوم هر وقت که نمی تونست دیگران رو قانع کنه که باهاش هم نظر بشن، یا دیگران ازش می خواستن که صحبت در مورد این اخبار و فلسفه بافی های سرطانی رو متوقف کنه شروع می کرد به پرخاشگری و فحش دادن. برای همین هم بود که اطرافیانش مجابش کرده بودن که به جلسات درمانی مختلف بره.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...