رمان بازگشت به لموریا| پست پنجاه و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

ایستاده می خوابم

تمام قد

رو به زندگی

رو به عشق

و رو به تو

تنها تو را می بینم

آن قدر در رویاهایم پیشانی و لب هایت را لمس کرده ام

که لمس حقیقی آن ها گویی رویایی بیش نیست

آنقدر خوابت را دیده ام

با تو راه رفته ام

حرف زده ام در رویا

و با سایه ی تو خوابیده ام

که دیگر از من چیزی نمانده است

من سایه ای شده است

در میان اشباح و سایه ها

سایه ای که لحظه به لحظه

با شادی

روی عقربه ی ساعت خورشیدی زندگی تو

قدم بر میدارد

  روبرو دسنوس

امروز احساس کردم خیلی خوشبختم که می تونم هر روز درباره ی خواب ها فکر کنم. چون هر روز خواب میبینم و حتی اگر خودم هم خواب بخصوصی نبینم، همیشه خواب های جالبی از دیگران دریافت می کنم و می تونم در موردشون فکر کنم. زمانی از این که معنی خواب هام رو نمی فهمیدم خیلی ناراحت بودم. اون زمان دنبال نشونه ای بودم که زندگیم عوض بشه و آرامش یا شادی جدیدی پیدا کنم. اما به هر دری می زدم فایده ای نداشت. مدت زیادی طول کشید تا بتونم روش های تفسیر خواب رو درک کنم اما واقعا ارزشش رو داشت.

امروز توی نامه ای که برای دوستان لمورم نوشتم درباره ی این موضوع هم گفتم. یکی از معدود نامه هایی بود که سوالی مطرح نکردم. امروز متوجه شدم تعداد نامه هایی که برای لمورین ها نوشتم خیلی بیشتر از اونیه که فکرشو می کردم. گاهی روزانه 2 یا 3 نامه می نوشتم و برای اکثرشون هم پاکت های آراسته و کودکانه ای درست می کردم.

هنوز هم از پاکت های رنگی استفاده می کنم. احساس می کنم این نامه ها به صورت فیزیکی، انرژی خاصی دارن که حضورشون بهم احساس آرامش میده. قبل از این که روی این کاغذ ها بنویسم اون ها عملا هویت خاصی ندارن. اما بعد از این که تبدیل میشن به نامه ای برای لمورین ها، می دونم که اون ها مطالبش رو می خونن، اون ها دستخط منو می بینن و برای لحظاتی به حرف های من فکر می کنن. خب چی خوشحال کننده تر از این که مطمئن باشی افرادی که دوستشون داری به فکرت هستن؟

 انرژی دوستان لمورم رو درون نامه ها احساس می کنم و این نامه ها از مهم ترین دارایی های من هستن.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...